<< همه انسانها در لحظاتی از زندگیشان خود را تنها احساس می کنند ، و تنها هم هستند.
انسان یگانه موجودی است که می داند تنهاست و یگانه موجودی است که در پی یافتن دیگری است .
طبیعت او میل و عطش تحقق بخشیدن خویش در دیگری را در خود نهفته دارد. انسان خود درد غربت و بازجستن روزگار وصل است.
بنابراین آنگاه که او از خویشتن آگاه است ، از نبود آن دیگری ، یعنی از تنهائیش هم آگاه است. ما همه نیروهایمان را به کارمیگیریم تا از بند تنهائی رها شویم. برای همین ، احساس تنهائی ما اهمیت و معنائی دوگانه دارد :
از سوئی آگاهی بر خویشتن است و از سوی دیگر آرزوی گریز از خویشتن .
به هنگام خروج از هزارتوی تنهائی به وصل ( که آسودن و شادی است ) به کمال و هماهنگی با دنیا می رسیم. >>
( دیالکتیک تنهایی : اکتاویو پاز )
...شاید اگه قرار بود یه وبلاگ انفرادی داشته باشم ، اسمشو میگذاشتم « پس ازسکوت » . من ، سالها سکوت و تنهائی رو تجربه کردم ؛ شاید حرفی برای گفتن نبوده ، یا گوشی برای شنیدن ( یا من از "رو شدن" خودم واهمه داشتم و ترس از تنها موندن ، باعث این تنهائی شده ) . بعید می دونم تو وبلاگ نویسی موفق بشم. اما امتحان کردنش ضرر نداره. حتما دوستانم کمکم می کنند.
سلام
خیلی قشنگ بود
موفق باشی
به منم سر بزنی خوشحال می شم
از شعر خواندن هامون خاطرات قشنگی به جا مانده !
سلام ! خوش آمد می گم . به امید اینکه با استواری این راه رو با هم ادامه دهیم.......سکوت و خلوتی بی انتها اینجاست .. نه نشانی ز محبت ، نه نشانی زحقیقت پیداست.
شاید تو این ترانه خیلی از حرف های مشابه باشه:
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم
...
ترسم اینه که ...
...
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم
بگم فقط مال منی ...
...
....
شکل همه آرزو هام ...
....
....
شاید تو این ترانه خیلی از حرف های مشابه باشه:
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم
...
ترسم اینه که ...
...
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم
بگم فقط مال منی ...
...
....
شکل همه آرزو هام ...
....
....