آتش جام

ادبیات ، اجتماعی ، فلسفی

آتش جام

ادبیات ، اجتماعی ، فلسفی

روزگار من ایرانی

سوالی که این روزها ذهن ما ایرانی ها به خود مشغول کرده است و از خود می پرسیم  اش که چرا وضع ما اینگونه است ؟ ما که حداقل از زمان مشروطیت مدام برای آزادی و آنچه لیاقت اش را داریم مبارزه کرده ایم. نهضت مشروطه آنگونه همه می دانیم به استبداد 20 ساله رضاخانی انجامید تا اینکه دست زورمندان جهانی او را برداشتند و مردم ما تنها نظاره کردند. بار بعد بر ضد ستم پسر رضا خان ، مصدق و یارانش جنگیدند ، نه با انقلاب بلکه با سیاست گام به گام مصدق . سرنوشت این بار با تفرقه افکنی و پول بیگانه و مصلحت اندیشی دین ورزانی چون کاشانی (البته نه اینکه مصدق را تبرئه کنم که نه من اینکاره ام و نه تاریخ دان و تاریخ شناس) و عمله ی جیره خور ایرانی کوته بین به ناکامی انجامید . بازهم سالها مبارزه از طرف گروههای مختلف ملی ، مذهبی ، ملی مذهبی ، توده ای ، ... تا اینکه سرانجام به قول مهندس بازرگان رویه ی وحدت در برابر استبداد را در پیش گرفته شد . رهبری انتخاب شد و حمایت اکثریت گروهها و حمایت سنتی مردم عامه سبب شد مرد مستبدی که ظهور ایران را در خودش می دید بالاخره چشمان بسته اش را بگشاید و چه دیر بود آنگاه ، که سیل خروشان مردم او و هرچه را چه به درست و چه به غلط به اسم او گره زده شده بود را از جای برکند و اعماق تاریخ افکند و نظامی سربرآورد که همه امیدوار بودند که این دیگر خود آن است که باید باشد . اما افسوس ! چند ماهی نگذشته که وحدت ملی جای خود به خودبینی و خود بزرگتر بینی داد و موج خروشان ملت ایران مبدل به موجک های خودخواه هر کدام رو به سویی داد، که مارا باز به دام استبدادی دیگر انداخت . از استبداد شخصی تا استبداد دینی . تا دیروز مردم فردی را می دیدند که مقابلشان با شلاق ایستاده بود و زور می گفت . اینک کسی در مقابل نیست ، کسی  یا کسانی  در خفا شلاق ها را به دست بعضی از میان همین مردم سپرده به نام مذهب و دین تا که فرو کوبند بر فرق آنانی که خفقان و تک صدایی را تاب تحمل اشان نیست و غارت کنند هر انچه از آن همه ملت است ، از آن همه ایران است  مسلمان و زرتشتی و کلیمی و بهایی و...  . از آن فارس و کرد و ترک و بلوچ و مازنی و گلیک و عرب و ... است . این است آنچه ما می خواستیم ؟ این بود دسترنج سالها مبارزه و زندان و شهید ؟ این بود آنچه لایق ایرانی بود ؟ دور از هویت و ملیت ، سردرگم بین دین داری و بی دینی ، تردید در مقدسات ، گرفتار انحطاط فرهنگ و اخلاق و اقتصاد . مهجور از دنیای بیرون از مرزها ، نشسته میان خفقان و زور و تزویر ،آنچنان که سکوت هم  تعبیر به گهنکاری می شود و به جرم اندیشیدن بر دستها و پاها زنجیر می زنند و بر دهانها مشت .

آیا این بود آنچه باید می بود؟

شکارچی

درحال خواندن چند کتابی از تاریخ معاصر ایران هستم و مطلبی که در ادامه عنوان می شود نقل از کتاب انقلاب ما در دو حرکت از مهندس مهدی بازرگان (نخست وزریر دولت موقت)  چاپ  1363 می باشد (البته نقل به مضمون): 

شکارچی که مداوم حیوانات جنگل را شکار می کرد ، در یکروز سرد در حالی که از شدت سرما اشک از چشمانش سرازیر بود از زیر درختی که لانه پرنده ای کوچکی بر آن قرار داشت ، می گذشت . جوجه پرنده به شکارچی دل می سوزاند و به مادرش می گوید : چه آدم خوب و دل رحمی ، اشکش سرازیر است . مادرش در جواب می گوید :  به اشک هایش که از شدت سرما است نگاه نکن ، بلکه به خون های که از دستانش می چکد دقت کن .


بعد برو

صبر کن، عشق زمینگیر شود بعد برو

یا دل از دیدن تو سیر شود، بعد برو

ای کبوتر به کجا؟ یک دو نفس صبر نما

آسمان زیر پرت پیر شود، بعد برو

باش، با دست خودت آئینه را پاک بکن

نکند آینه دلگیر شود، بعد برو

یک نفس حسرت لبخند تو را می بارد

خنده کن، عشق نمک گیر شود، بعد برو

تو اگر کوچ کنی، بغض خدا می شکند

صبر کن، گریه به زنجیر شود بعد برو

خواب دیدی شبی از راه، سوارت آمد

باش تا خواب تو تعبیر شود، بعد برو


منبع:تنهاترین مرد

به یاد فروغ !

شاید حقیقت آن دو دست جوان بود 

آن دو دست جوان  

که زیر بارش یکریز برف مدفون شد 

 

"فروع فرخزاد"

پوآرو

با سلام

حضور انور با سعادت دوستان مقیم موطن عندلیب مکان


احتراما به استحضار می رساند پس از نزدیک به یک سال زندگی در بلاد کفر و آشنایی با لهجه غربتی اهالی بلدیه لندن که هیچگونه قرابتی با لهجه مورد تعلیم در مدارس انجلیزی و صور متحرکه صادره از هالیوود مستقر در ینگه دنیا نداشته و خود از نوعی دیگر بوده موسوم به «کاکنی» که گویا ایشان نیز لهجه جماعت کارگر پای برهنه این بلاد بوده است 


و ضمن دریافت این نکته ظریف که لهجه فاخر بریتانیایی جز در کتب درسی و تحقیقات فونتیک یافت نمی شود و به کلی منقرض گشته


و پس از آنکه اعتماد به نفس کافی در تقلید این لهجه ایجاد گردید و این حقیر می تواند بلاینقطع به مدت ده الی یازده ثانیه با این لهجه و لسان برخی جملات را ادا نماید (هرچند که پس از آن لهجه مادری نفوذ خویش را اثبات می نماید که گفته اند هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش...)


بالنتیجه این امور مذکور گوش این جانب نیز با ادای کلمات و مخارج حروف آشناتر گردیده است و اندکی از آنچه در بدو ورد رمز خفیه و سّر مستتر می نمود اکنون پرده از رخ بر کشیده است، بالخصوص آنچه که در تلویزیون پیش از پخش هر پراگرام و در حین آن اعلام می شود،


این حقیر به کشفی نائل آمده است که فی الواقع سر شکستگی دیگری برای تلویزیون ملی و برگی سیاه بر دوسیه تعلیم و تعلم آن مرز و بوم می باشد.


این کمترین در ایام خجسته و متبرک کریسمس که سرتاسر این بلاد را به آذین و استغفرالله شادی و نشاط کشانیده و تلویزیون را واداشته تا از انبان صور متحرکه خود آنچه را «آس» دارند، پخش بنمایند، متوجه گردیده که یکی از این برنامه ها حضرت مستدام کارآگاه «هرکول پوآرو» هستند به قلم توانای سرکار علیه جنت مکان «آگاتا کریستی» که سریال پخش شده از تلویزیون ملی نیز مستحضر حضور می باشد.


آنچه این بنده حقیر سر تا پا تقصیر متوجه شده است این که نام بازیگر شهیر فیلم نه آنگونه که با افتخار و با صدای بلند در آغاز پروگرام و در پایان آن موسیقای خیال انگیز خوانده می شد «دیوید ساچت»، بلکه به لفظ صحیح «دیوید سوشی» به کسر شین می باشد. 


این کمترین همچنین تحقیقات مضاعفی انجام داده و متوجه گشته است که این امر به تایید دائره المعارف ویکی پدیا (اینجا) نیز می رسد و در عجب مانده که چگونه دستگاه عریض و طویل تلویزیون ملی و دایره پر افتخار دوبلاژ چنین خبط عظیم و نابخشودنی انجام داده اند که 60 میلیون نفوس و آحاد بلاد ایران در این اشتباه بمانند و جملگی ایشان را اشتباها «ساچت» بخوانند.


لذا بدین وسیله مراتب را جهت گسترش در عامه مردم و تنویر افکار عمومی به حضور آن سروران منورالفکر دائم الدانشجو می رساند. رجاء واثق دارد با همتی که از آن دوستان سراغ دارد، این موضوع در طرفه العینی در چهار گوشه مملکت در زبان مردم عامی خواهد چرخید و موجبات رضایت الهی را از ما فراهم خواهد ساخت.


ای نامه که می روی به سویش. از جانب من گلاب به رویش.

حقیر فقیر سراپاتقصیر شایان

سنه 2009 عیسوی

قریه لندن