بی تو لبخندهای لبم گریه می کنند
بی تو ، آرزوهایم
پرسه می زنند :
اندوه شب را
بی تو دست افشانی می کنم .
پیش چشمت ، اشک را مروارید می کنم .
رگبار یک مسلسل و دیگر تمام شد
امشب دوباره خواب به چشمم حرام شد
این شعر را که من نزدم نقش ٬ خود رسید
مهمان به سفره دل من بی سلام شد
یک دام دانه ! طوقی دانا رفوزه شد
او زود تر نشست و گرفتار دام شد
دیگر تو گل بگیر در زورخانه را
لوطی - نه - پهلوان شما بی مرام شد
پرتاب ممتد سنگی به سوی نور
آری دوباره پنجره ای قتل عام شد
دیگر کلاغ قصه به منزل نمی رسد
چون شعر من که آخر سر نا تمام شد .