آتش جام

ادبیات ، اجتماعی ، فلسفی

آتش جام

ادبیات ، اجتماعی ، فلسفی

اهریمن

رسید از کوره‌راه آسمان ، بی‌باک اهریمن

به دنیا خیمه زد چون وصله‌ای ناپاک ، اهریمن

 

خلاء در ذهن‌ها پیچید پنداری کشانیده‌ست

غبار شب به روی مشرق ادراک ، اهریمن

 

سوار اسب ، لم داده‌است با لبخند زهر‌اگین

اهورا را چو صیدی بسته بر فتراک ، اهریمن

 

شبانه نیزه را دزدید از پندار آهنگر

و صد‌ها بوسه زد بر شانه ضحاک ، اهریمن

 

تمام راه‌ها باز است اما خوب می‌دانم

که روی چاه را پوشانده با خاشاک ، اهریمن

 

خدا را این چنین در زحمت دوزخ نمی‌انداخت

اگر می‌کرد آن‌شب سجده‌ای بر خاک ، اهریمن

سوگنامه

کاش می شد آدمی وطنش را

همچون بنفشه ها

با خود ببرد هر کجا که خواست







جشن فرخنده

برای: جوانان...
دوستی زنگ زد. صدایش می لرزید. بغضش ترکید. نتوانست رسا حرف بزند. اصرار داشت در یک جمله بگویم در ایران، در وطنمان چه اتفاقی افتاده است؟. گفتم، رهبری معظم تصمیم گرفتند حکومت اسلامی را جایگزین جمهوری اسلامی کنند. همه ما باید در این جشن فرخنده شرکت کنیم و از ژرفای دل و دیده شادمان باشیم..
این جوانانی که در خیابان های تهران و شهرستان ها کتک می خورند. با چهره های خونین بهت زده نگاه می کنند. آقای موسوی و کروبی و روحانیون مبارز که بیانیه می دهند ، گمان می کنند، می شود از جمهوریت نظام و رای ملت حمایت کرد. برای من مثل روز روشن است که 22 خرداد 1388 چهار ماه پس از سی سالگی انقلاب، عصر جمهوری در کشور ما به پایان رسید و آقای احمدی نژاد با تنفیذ ولایت مطلقه امر، آراء لازم را احراز کرد و پیروز شد. این پیروزی مبارک باد... البته هیچ جشنی بدون قربانی نمی شودو هر چقدر جشن بزرگتر باشد
قربانیان هم بزرگتر خواهند بود...
22 بهمن آغاز پیروزی انقلاب اسلامی بود و 22 خرداد ابتدای حکومت اسلامی...
سی سال عد د تامل انگیزی است. هم در تاریخ اسلام و هم در تاریخ انقلاب ، امام خمینی هم به سی سال اشاره کرده اند...
در عصر حکومت اسلامی که با مانور اقتدار پلیس و نیروهای امنیتی آغاز شد؛ رای و صندوق رای با صندوق کاغذ باطله چه تفاوتی دارد...
دوستم صدای گریه اش بلند شد. تلخ گریست.

سیدعطاءالله مهاجرانی

باور

 باور نمی کند دل من مرگ خویش را
 نه نه من این یقین را باور نمی کنم
 تا همدم من است نفسهای زندگی
 من با خیال مرگ دمی سر نمی کنم
 آخر چگونه گل خس و خاشک می شود ؟
 آخر چگونه این همه رویای نو نهال
 نگشوده گل هنوز
 ننشسته در بهار
 می پژمرد به جان من و خاک می شود ؟
 در من چه وعده هاست
 در من چه هجرهاست
 در من چه دستها به دعا مانده روز و شب
 اینها چه می شود ؟
 آخر چگونه این همه عشاق بی شمار
 آواره از دیار
 یک روز بی صدا
 در کوره راه ها همه خاموش می شوند ؟
 باور کنم که دخترکان سفید بخت
 بی وصل و نامراد
 بالای بامها و کنار دریچه ها
 چشم انتظار یار سیه پوش می شوند ؟
 باور نمی کنم که عشق نهان می شود به گور
 بی آنکه سر کشد گل عصیانی اش ز خاک
 باور کنم که دل
 روزی نمی تپد
 نفرین برین دروغ دروغ هراسناک
 پل می کشد به ساحل اینده شعر من
 تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند
 پیغام من به بوسه لبها و دستها
 پرواز می کند
 باشد که عاشقان به چنین پیک آشتی
 یک ره نظر کننند
 در کاوش پیاپی لبها و دستهاست
 کاین نقش آدمی
 بر لوحه زمان
 جاوید می شود
 این ذره ذره گرمی خاموش وار ما
 یک روز بی گمان
 سر می زند جایی و خورشید می شود
 تا دوست داری ام
 تا دوست دارمت
 تا اشک ما به گونه هم می چکد ز مهر
 تا هست در زمانه یکی جان دوستدار
 کی مرگ می تواند
 نام مرا بروبد از یاد روزگار ؟
 بسیار گل که از کف من برده است باد
 اما من غمین
 گلهای یاد کس را پرپر نمی کنم
 من مرگ هیچ عزیزی را
 باور نمی کنم
 می ریزد عاقبت
 یک روز برگ من
 یک روز چشم من هم در خواب می شود
 زین خواب چشم هیچ کسی را گریز نیست
 اما درون باغ
 همواره عطر باور من در هوا پر است.

"سیاوش کسرایی"

انتخابات و جامعه

فضایی که این روزها بر کشور حاکم است و حضور گسترده قشر جوان ، که بسیاری نیز واجد سن رای نیستند ، در سطح خیابان ها و تبلغ کاندیداهای ریاست جمهوری ، شلوغی و تشنج خاصی را به همراه داشته است. که مشخصه بارز آن تنش زایی و غیر عقلانی بودن آن است و با کوچکترین محرکی باعث درگیری و اغتشاش می گردد. محیطی که در آن همه چیز مجاز است : دروغ ، تهمت ، توهین ، استهزاء ، ضرب و شتم ، ... . 

ناسالم بودن و شلوغی فضای انتخاباتی باعث انتخاب های غیر منطقی ، کورکورانه ، احساسی و بی تفکر می شود که در این میانه بیشترین بهره را کسانی می برند که از اندیشیدن دیگران به حرف ها و برنامه ها و عملکردهایشان می ترسند. 

به نسل جوان نمی توان چندان خرده گرفت ، چون جایی و زمانی برای ابراز فکر و اندیشه اش توسط اجتماع در اختیارش قرار نگرفته است و ابزار مدنی آزاد اندیشی و  آزادی خواهی مسدود و محدود به قشر خاصی است که افکار و آرا خود بر مغز جامعه می کوبد . جوان هیچ گاه مجال ابراز وجود نداشته و آموزش راهکارهای مدنی بیان تعقل و احساس اش را ندیده و ظرفیت های لازم برایش ایجاد نگردیده است. حال جولانگاهی باز فراروی خود برای فریاد کشیدن دارد. البته تنها تا چند روز دیگر . تاتری که در آن در قامت نقش سیاه لشکر ناچیزی که اراده ی دیگری بر او حاکم است به صحنه نمایش می آیند ، بی هیچ آینده ای برای تداوم صحنه یا نقش .


 نازکای خیال و قلم مسعود بهنود را در مطلب فریاد تاریخی آی دزد احساس کنید . پیشنهاد می کنم حتما بخوانید . اگر احیانا ف.ی.ل.ت.ر بود  ، در بخش نظرخواهی بفرمایید تا متن را همین جا هم اضافه کنم.  

این جملات را هم از مقاله دیگری از مسعود بهنود داشته باشید : 

"اینک امیدوارم. امیدی که لبخند را بازگردانده. دوباره به آن شنگولی که در ذات جامعه ایرانی است دارم معتقد می شوم. در زمانی که این سطور را می نویسم جای هیچ انکار برایم نمانده که رای می دهم. و خوب می دانم به چه کسی رای نمی دهم."

دروغ ممنوع

 

امروز سهم من برای وطن  

  یک برگ رای

سقوط - آلبر کامو

جملات برگزیده ای از سقوط آلبر کامو ، ترجمه شورانگیز فرخ  

  • (بشر) هنگامی می رسد که برای انسان های نخستین احساس دلتنگی کند . لااقل ، آنها افکار پنهان در سر ندارد .
  • بفرمایید ! این یک شغل و این هم یک خانواده و این هم فراغت های سازمان یافته .
  • فکرش را بکنید که کسی خودش را در آب بیندازد و آن وقت از دو حالت خارج نیست : یا شما برای نجاتش خود را به آب می افکنید و در فصل سرما به عواقب بسیار سخت دچار می شوید ! یا او را به حال خود وامی گذارید ، و شیرجه های نرفته گاهی کوفتیگی های عجیبی به جا می گذارد.
  • جنایت همواره جایی در قسمت جلو صحنه دارد ، اما جنایتکار فقط چند لحظه ای خود را می نماید تا بیدرنگ جایش را به دیگری واگذارد.
  • دوستی با فراموشکاری یا لااقل ناتوانی توام است .
  • برای چه ما همیشه نسبت به مردگان منصف تر و بخشنده تریم ؟ دلیل اش ساده است ! با آنها الزامی در کار نیست.
  • مهم این است که شخص بتواند خشمگین شود بی آنکه دیگری حق جواب داشته باشد.
  • حکم راندن یعنی نفس کشیدن .
  • خوشبخت بودن و محاکمه شدن یا بدبخت بودن و تبرئه شدن !؟
  • ثروت هنوز حکم برائت نیست ، اما تعلیق حکم محکومیت است.
  • در تنهایی وقتی خستگی هم به آن اضافه شود ، انسان به آسانی خود را پیغمبر می انگارد.
  • حقیقت همچون روشنایی چشم را کور می کند . دروغ ، برعکس ، همچون آفتابی که در حال برخاستن یا فروخفتن است به همه چیز جلوه می بخشد.
  • ما آدم بد و نابابی نیستیم ، فقط روشنایی را گم کرده ایم .