جسارتاْ مجله اینترنتی دیباچه (که گویا به مجله ادبی گلستانه هم مربوط می شود) یکی از داستانهای مرا منتشر کرده است (فکر بد نکنید، خودم برایشان فرستاده بودمش!!!) داستان «بچه که بودیم» نام دارد.
اما نکته با حال این که به واسطه رسمی بودن سایت، مجبور شده اند مقداری اقدام به تنبان دوزی (اصطلاح بنده برای سانسور) بنمایند. در جایی از داستان نکته ای کلیدی وجود دارد که داور شورت دختر را می کشد . حضرتشان تبدیل کرده اند به لباس دختر را می کشد!
پی نوشت اول: یک داستان هم دارم که هنوز برای جایی نفرستاده ام! اول خواستم برای روزنامه شرق بفرستم تعطیلش کردند. برای سایت خزه خواستم بفرستم، معلق شد. روزنامه روزگار آمد، تصمیم گرفتم برای آن ارسالش کنم، هنوز سه شماره نزده، بستندش! چون کمی طنز بود خواستم برای وبلاگ ابراهیم نبوی ایمیلش کنم، امروز دیدم فیلتر شده! حالا دیگر جرات نمی کنم حتی توی وبلاگم بنویسمش (فکرش را بکنید بلاگر و گوگل ورشکست شوند!) یا برای کسی بخوانمش (اگر بمیرد یا کشته شود چه؟!) به نظر شما اگر برای دفتر ریاست جمهوری پستش کنم، آمریکا به ایران حمله می کند؟
پی نوشت دوم: احتمالاْ این پست باعث شود آمار بازدید وبلاگمان بالا برود. به کلمات شورت دختر و حمله آمریکا و روزنامه شرق التفات بفرمایید!!!
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها...
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم :
باشد برای روز مبادا !
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند ؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد !
* * *
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها...
این شعر قیصر امین پور رو به امین متین مقدم تقدیم میکنم.البته بقیه هم می تونن نظرشونو در مورد این شعر بنویسن ؛ من که خیلی خوشم اومد ازش
از قدیم الایام چنین بوده. منصور می گوید (نظرهای دو پست قبل را ببینید) دیگر نمی تواند یک فیلم را به صورت کل ببیند. دوست موسیقی دانی هم دارم که می گفت وقتی با تاکسی سفر می کند از نوارهایی که راننده ها گوش می دهند عقش می گیرد و تا حالا چند مورد درگیری و از ماشین پرت شدگی داشته است! یکی از پیرمردان شاعر هم در مصاحبه ای می گفت مدتهاست که دیگر نمی تواند مهملات جوانها را تحمل کند و از تمام کارگاه های شعر و داستان گریزان است.
نمی دانم این تقسیم بندی در جایی انجام شده است یا نه. اما به نظر من سه سطح از میزان تسلط بر هر هنری وجود دارد: جوات، لب مرز و حرفه ای.
- جوات ها همان کسانی هستند که نوارهای برو گم شوی لس آنجلسی گوش می دهند، عاشق سریال نرگس می شوند، اشعار پشت کامیونی می خوانند و....
- لب مرزها آشنایی مختصری با اصول هنری دارند. طبعشان کمی ظریف شده، در شعر عروض و قافیه می شناسند، در فیلم میزانسن و دکوپاژ، در موسیقی دستگاه و ردیف، در نقاشی پرسپکتیو و پلت و.... اینها نمی توانند هر مزخرفی را به اسم هنر قبول کنند اما از آثار هنری ناب لذت وافری می برند.
- حرفه ای ها هم که نگفته پیداست. به جزئیات توجه دارند. وقتی شکسپیر می خوانند سابقه زبانشناسی هر کلمه در نظرشان می آید. وقتی موسیقی گوش می دهند، صدای ترقوه آرشه گیر به خود مشغولشان می سازد. آنگاه که فیلم می بینند، «فیلم جلوی چشمشان دکوپاژ می شود»، وقت دیدن نقاشی، شدت ضربه ها را می سنجند و....
همین باعث می شود حرفه ای ها دیگر چنان که باید لذت نبرند. چون اول آنکه کمال گرا و ایده آلیست می شوند، دوم آنکه دیدگاه کلی نگر را از دست می دهند.
در ضمن همین ها باعث می شود لب مرزها خوشبخت ترین مردم روی زمین باشند. لذت هنری طبیعی. خواه یک فیلم جنائی باشد، خواه یک فیلم پرونو، از همه اش باهم لذت می برند. می دانند الان دارد خوششان می آید و همین که خوششان بیاید کافی است!
شما در کدام طبقه بندی می گنجید؟ آیا سریال نرگس را دوست دارید یا اینکه از تاکسی پرتتان می کنند بیرون؟
هر کی مردشه این رو بازی کنه ببینیم چند ثانیه رکورد می زنه!
(مراقب باشید اعتیاد آوره)
پی نوشت: منصور جان من هنوز از این فیلم کنترل خوشم نیومده. حالا می خواد هوارتا جایزه هم گرفته باشه. شاید من زیادی جوات شدم ولی احترام به مخاطب در پیشبرد خط سیر داستان و استفاده محترمانه از حالت تعلیق یک اصل مورد پرستش برای منه. در این فیلم یک صحنه مبهم نمایش می داد بعد که ذهن مخاطب می خواست بیشتر بداند، از این تعلیق سو استفاده می کرد و به صحنه های ملال آور و کاملاْ بی ربط زندگی بدبختانه بازیگران می پرداخت. فکر کنم اگر در فاصله صحنه های مبهم آگهی بازرگانی نمایش می داد، شرافتمندانه تر بود. حالا شما اسمش را می گذاری ترکیب ژانر؟
هنوز یک ماهی از عدم ثبت نام دانشجوهای سیاسی یا همان ( ستاره دار ) نگذشته بود که خبر اخراج سعید حجاریان و محسن کدیور از شورای سیاسی و فلسفه دانشگاه تربیت مدرس عزم جدی اقتدارگرایان برای پاکسازی دانشگاهها و اطمینان از عدم وجود صدای مخالف را آشکارتر اعلام کرد.
و این قصه سر دراز دارد :
مجید انصاری نماینده دوره گذشته مجلس شورای اسلامی و عضو کنونی مجلس خبرگان که کاندیدای شرکت در انتخابات دوره بعد این مجلس شده است ردصلاحیت شد .
آسوده بخوابید شهر در امن و امان است !
عجب!
دیروز (سه شنبه ۹ آبان) شرکت گوگل اعلام کرد شرکت JotSpot را خریده است. این شرکت به تولید نرم افزارهای Office مانند مثل صفحه گسترده ها و ویرایشگرهای متن مشغول بود. یک نشانه از جدی تر شدن نبرد بین مایکروسافت و گوگل. اما آنچه برای من یکی جالب است اطلاعاتی درباره این شرکت JotSpot است که فقط ۲۷ کارمند دارد، ۳ سال است تأسیس شده، موفق شده ۲۰۰۰ شرکت را قانع کند که از نرم افزارهایش استفاده کنند، ۳۰ هزار مشتری پرداختی و ۳۰۰ هزار مشتری رایگان دارد.
همیشه وقتی بحث استفاده از WebOffice می شد، مخالفان مسخره می کردند که چه شرکتی حاضر است اسنادش را روی سرور یک شرکت دیگر ذخیره کند. حالا می بینیم که مخالفان چقدر اشتباه می کرده اند.
یک نکته دیگر هم در این خبر خودنمایی می کند: چطور یک شرکت در عرض سه سال موفق می شود ۲۰۰۰ مشتری کلان پیدا کند؟ آن هم نه برای یک رقم خرده مثل شامپو و صابون و پفک! به نظر شما چه استراتژی بازاری اتخاذ کرده اند؟