خدا تقسیم شد.
به تعداد آدمها شد.
پایین آمد،
روبروی هر انسانی ایستاد
و پرسید:
«مرا می شناسی؟»
هر انسانی گفت: «خوب! تو خود من هستی.»
خدا لبخند زد.
بعد همه را از بین برد
و به جای انسانها روی زمین زندگی کرد.
چند سال بعد،
خدا دوباره تقسیم شد!
امروز هوا خیلی خوب بود. با این افسرهای آمریکایی که توی خونه بغلی ما می شینند رفتیم دربند. آقا حمید هم حالش بهتر شده بود. علیرغم این که هنوز کمی ناراحت کشته شدن دخترش توی جنگ بود ولی با افسرها گرم گرفت.
جوزف که اخیراْ رفته بود سیاتل و تازه برگشته بود تعریف کرد بچه های آنجا را دیده که به جای تفنگ بازی، suicide bomber بازی می کرده اند و کلی خندیدم. علی آقا از این جوزف خیلی خوشش می آید. می خواهد اگر بچه اش پسر بود اسمش را بگذارد جوزف، اگر دختر بود بگذارد ماری.
رفتم یک پاکت سیگار بخرم. دو سه هزار دلار بیشتر پول نداشتم. فقط پنج نخ خریدم. یاد قبل از جنگ افتادم. با این پول می شد دور ایران را گشت و برگشت و هنوز هم پول داشت! اما جوانترها هیچکدام باورشان نمی شود.
Live Internet که صدایش توی دربند پخش می شد اعلام کرد رئیس جمهور بالاخره موافقت مجلس سنا را برای یک وزیر ایرانی گرفته است. اما متوجه تفسیرش نشدم چون حواسم را دو دختر پرت کردند که مینی ژوپ با شورت شیشه ای پوشیده بودند. جوزف همیشه از این نوع لباس پوشیدن دخترهای ایرانی تعجب می کرد. می گفت این لباسها را حتی در Night Club های لاس وگاس هم نمی شود پیدا کرد.
در پایان روز علی آقا دوربین ۱۰ گیگا پیکسلی اش را که توی جیبش گم شده بود پیدا کرد و یک عکس دست جمعی گرفتیم. خیلی خوش گذشت. جای شما خالی.
اول) رستم فرخ زاد به شغاد گفت: نیروها را بسیج کن٬ به جنگ اعراب می رویم. شغاد اندکی درنگ کرد (هزار و چهارصد سال) پس آنگاه نیروها را بسیجی کرد و به جنگ ایرانیان رفت...
دوم) فرانسه گفت: ما با بمبهای هسته ای به کشورهای سرکش حمله خواهیم کرد. جامعه جهانی به شدت اعتراض کرد. ژاک شیراک طی بیاناتی فرمودند: L'énergie atomique est notre juste prouvé (ترجمه: انرژی هسته ای حق مسلم ماست)!!!!
سوم)
دیروز: دریغ است که ایران ویران شود / کنام پلنگان و شیران شود
امروز: دریغا که ایران ویران بشد / کنام شغالان و موشان بشد
چهارم) یکی از فواید وبلاگهای گروهی این است که وقتی خواننده نداریم٬ خودمون می تونیم قربون صدقه هم بریم! چهارشنبه سوری مبارک!
اول: جا دارد از google و این نرم افزار محشر google desktop تشکر کنم. چند روز پیش دنبال یک فایل ccd می گشتم. به ضرب سه کاراکتر و قبل از آنکه دستم را از روی صفحه کلید بردارم روی کامپیوترم پیدایش کرد. الهی دردش بخورد روی سر سیستم search ویندوز. این سگ ویندوز هم که موقع جستجو می آید، به جای آنکه شامه اش قوی باشد، چشماش قشنگه!
دوم: امسال روز درختکاری از هر سال خنده دار تر بود. هر درختی که مسئولان می کاشتند،پوزخندی بر لب می آمد که شما اگر راست می گویید،جلوی قطع شدن آن چند هزار درخت را توسط شهرداری تهران می گرفتید!
سوم: من با این آقاهه که رئیس کمیته امداد است هیچ خصومتی ندارم. اصلاً هم نمی خواهم حرف سیاسی بزنم، اما اکیداً از نظر تجاری توصیه می کنم در این روزهای جشن نیکوکاری یا اصلاً اجازه ندهند توی تلویزیون ظاهر شود یا فقط از رادیو پیام بدهد. برای تلویزیون می توانند از معاونت های لاغرتر و کمتر فربه استفاده کنند که مردم خدایی نکرده با مقایسه ابعاد ایشان در قبل و بعد از انقلاب فکر نکنند پول مستمندان در راه های دیگری خرج می شود. باز هم تاکید می کنم. قصدم توهین نیست. به هر حال ایرانی ها در سنین بالا چاق می شوند.
چهارم: این دکورهای شبکه چهار و شبکه قرآن که در برنامه های مذهبی استفاده می کنند، باید اعتراف کنم واقعاً زیبا هستند. آدم کل تاریخ تاثیر متقابل اسلام و ایرانیان جلوی چشمش می آید (ارتباط این مساله را با علاقه مندی های جدید بنده که به کاشی کاری مساجد رو آورده ام، هم شدیداً تکذیب می کنم) اما یک مساله را دقت کرده اید؟ اکثر آدمهایی که می آیند توی این دکورها و پس زمینه ها حرف می زنند چقدر با آن زیبایی ها نامتناسب هستند. کاش یک حدیث هم داشتیم که آراستگی من الایمان...
پنجم: ببینم این بروبچ فوتبال دوست کی می خواهند بفهمند فوتبال یک مساله سیاسی است و نزدیک چهارشنبه سوری که هر بچه چهارتا بمب و ترقه توی جیبش است، نتیجه فوتبال استقلال و پیروزی الزاماً باید مساوی شود. این دو تیم اخیراً بیست بار مساوی کرده اند، نمی دانم چرا فکر می کردید برای بیست و یکمین بار،آن هم وقتی دستور داشتند حتماً مساوی کنند، ممکن بود نتیجه دیگری به دست دهند؟ پوز کسانی که رفته بودند شب توی استادیوم صد هزار پسری خوابیده بودند، بد جوری خورد.
ششم: چه رمانی بنویسد این خانم سیمین بهبهانی، مخصوصاً حالا که یک کتک مفصل هم از دست سرباز ترکه ها خورده! روز زن کوفتتان باد!
هفتم: من از بچگی از این کارتون دخترک کبریت فروش و اون دختره بند انگشتی متنفر بودم. آخه برای بچه اینجوری فضای سیاه ترسیم می کنند. خیلی خوشحالم که دیگر از دست این کارتونها نجات پیدا کردیم. چرا؟ خوب معلوم است: چون هانس کریستین آندرسن دانمارکی است دیگر!! کیف کردید؟ تازه در همینجا دستور می دهم دیگر آن کارتون مزخرف شاهزاده خوشبخت (همان پرستو که از یک مجسمه طلا می کند و می برد به فقرا می داد، آخرش هم از سرما مرد) پخش نشود. چرا؟ خوب معلوم است: چون اسکار وایلد همجنس باز بوده. این را که همه می دانند! (استفاده ابزاری از سیاست چه حالی می دهد!!!)
هشتم: در اینجا جا دارد مثل داریوش کاردان که کلی انتقادهای آبکی می کند، بعد یکی دوتا فحش هم به آمریکا و وزیر خارجه آنها می دهد، که پاچه خواری هم کرده باشد و اجازه پخش هم گرفته باشد، بنده هم لازم است عرض کنم: انرژی هسته ای حق مسلم ماست! مرگ بر آمریکا! مرگ بر روسیه! مرگ بر دانمارک! مرگ بر اسرائیل! مرگ بر انگلیس! مرگ بر چین! مرگ بر نروژ! مرگ بر هلوکاست! مرگ بر صدام یزید کافر!
دیدم جای مقالات فلسفی در این وبلاگ خالی است٬ گفتم دست به کار شوم!
سوراخ چیز بسیار بسیار مهمی است. بسیار مهمتر از آنکه فکرش را بکنید. در فرهنگ معین ذیل کلمه سوراخ آمده است: سولاخ، رخنه، منفذ، شکاف، معبر و معادل پهلوی آن سوراک یا سوفراک ذکر شده است که خود به تنهایی اثبات کننده اهمیت این مفهموم عمیق است. دقت کنید که زبان پهلوی به واژگان بسیار بلند تمایل دارد که خود شاید نشات گرفته از الفبای ناقص آن باشد (بحث در این مورد بماند برای بعد که اگر عمری باقی بود دلایل بسیار متقنی در خصوص آن دارم) در این زبان مادران کودکان خود را با نامهای پنج هجایی و بیشتر صدا می زدند و اشیا روزمره نیز از این قاعده مستثنی نبود. تنها آنچه نام کوتاه می یافت که کاربردی بالاتر از حد معمولی می داشت و واژه دو بخشی سوراک خود نشانگر کاربرد و اهمیت ژرف این واژه است.
سوراخ قبل از هرچیزی، یک "چیز" نیست، آن نشاندهنده "عدم" است، نشاندهنده "بی چیز" و "نا چیز" است. تکه ای است از دنیای پر رمز و راز عدم در دنیای ما. گوشه ای از خائوس Chaos است. یک شی با به بیان بهتر یک لاشی است که اساساً متعلق به دنیای ما نیست اما نقشی آنچنان عظیم در این دنیا بازی می کند که به قول نیچه "آیینه ای دیدم که جهان و زندگی و طبیعت خودم، با عظمت ترس آوری در آن پدیدار بود." شاید نتوان اثبات کرد که "گل تکه ای از بهشت در دنیای ماست" اما در اینکه "سوراخ بخشی از دنیای عدم در جهان ماست" شکی وجود ندارد.
اشیائی وجود دارند که یکسر از سوراخ ساخته شده اند و ابزارهایی نیز هستند که بدون سوراخ به هیچ کار نمی آیند. غربال نمونه ای از ابزاری است که یکسر از سوراخ ساخته شده است. بی شک هیچ کس غربال را برای بندهای آن یا حلقه دور آن نمی خواهد. آنچه غربال را غربال می کند همانا سوراخهای آن است و بس. سوزن و نمکپاش نیز دو ابزارند که بی سوراخ میله ای حقیر یا ظرفی بیمصرف بیش نیستند.
سوراخ ممکن است زندگی ببخشد یا مرگ بیاورد: سوراخی که هوا را به شش می رساند، اگر لحظاتی بسته شود، جانداری از دنیای وجود به دنیای عدم می رود و اگر سوراخی که در لایه اوزون پدید آمده، بسته نشود، تمامی "موجودات" به "عدمات" تبدیل می گردند.
سوراخ، عشق یا نفرت به همراه می آورد: سوراخهایی که مانتو می پوشند و در خیابانهای راه می روند، چه عشقها و نفرتهایی را موجب شده اند و چه احساساتی را در شاعران و نویسندگان بر انگیخته اند. بی شک ادبیات یکسره مدیون سوراخ است.
اما آنچه در این مقاله، این حقیر قصد پرداختن به آن را دارم، هیچیک از سوراخهایی که ذکر آنها رفت، نخواهد بود.
ادامه دارد...