روزنامه شرق -تنها روزنامه قابل تحمل این روزها- بالاخره توقیف شد. در این روزهایی که لبه شمشیر به سمت کاریکاتوریست ها است٬ بعید نبود که آخرش شرق هم با یک کاریکاتور بسته بشه؛ همین که بالا می بینید (اگه هنوز فیلتر نشده باشه) کاریکاتوریست بدبخت که بعد از تغییر مهره اسب سیاه به الاغ نتونسته اونو درست رُتوش کنه باعث شد هیات نظارت این سفیدی پشت مهره الاغ را هاله نورانی!! در نظر بگیره و لابد این مهره هم زبانم لال٬ زبانم لال رئیس جمهور است که قاعده بازی را بلد نیست !!
توصیه می کنم مدیران مسوول روزنامه ها به کاریکاتوریست هاشان یک دوره فشرده فتوشاپ یاد بدن تا چنین مشکلاتی برای روزنامه و کارکنان بیچاره ای که از کار بیکار می شن٬ پیش نیاد !!!
"سینما 24 دروغ است در هر ثانیه" میشاییل هانکه
امروز روز سینماست. رسانه ای که هر کس خواه ناخواه با آن در ارتباط است؛ چه یک فیلم بین حرفه ای و چه کسی که به تبلیغات تلویزیون قناعت می کند. بهترین کاری که در این روز می شود انجام داد رفتن به جشن خانه سینما یا دیدن فیلم هایی در ستایش سینماست. اولی که برایتان ممکن نیست!! پس در خانه بشینید و فیلم های ناصرالدین شاه آکتور سینما (مخملباف) و سینما پارادیزو (تورناتوره) را ببینید ...
سینمای ایران در سالی که گذشت پر بود از فیلم های بد، چندین فیلم متوسط، چند فیلم خوب و یک فیلم بسیار خوب بود که سال ها پس از سگ کشی (بهرام بیضایی)، ارزش دوبار دیدن را داشت. فیلم های بد همان ها بود که قبلا گفتم. فیلم های متوسط و خوب را از هم جدا نمی کنم: به نام پدر (ابراهیم حاتمی کیا)، زمان می ایستد (علیرضا امینی)، عصر جمعه (مونا زندی)، باغ فردوس 5 بعد از ظهر (سیامک شایقی)، چند کیلو خرما برای مراسم تدفین (سامان سالور)، آفساید (جعفر پناهی)، چهارشنبه سوری (اصغر فرهادی)، تقاطع (ابوالحسن داوودی)، به آهستگی (مازیار میری)، نیوه مانگ (بهمن قبادی)، طبل بزرگ زیر پای چپ (کاظم معصومی)، کافه ستاره (سامان مقدم)، یه بوس کوچولو (بهمن فرمان آرا)، کارگران مشغول کارند (مانی حقیقی) [اگر کسی از قلم نیافتاده باشد] فیلم بسیار خوب این دوره باغ های کندلوس (ایرج کریمی) بود (به زودی در مورد این فیلم می نویسم) که در انزوا و با اکرانی نا مناسب از اکران خارج شد. [مثلا در مشهد این فیلم در یک سالن از سینما سیمرغ روی برد رفت ولی اکران نشد!! و بعد از دو روز بی دلیل از روی برد پایین آمد]
دیگر خبری از آپارات های عشق سینما نیست. سینما تبدیل شده به هر چیزی به غیر از سینما؛ شاید به پارک یا سیرک ... این جا ایران است و این هم سینمای ایران؛
همه چیزمان به همه چیزمان می آید (ناصرالدین شاه)
اواخر امرداد ماه٬ مایکل بارکر (از مدیران کمپانی فیلم سازی سونی پیکچرز) در نامه ای که خطاب به مسئولان سینمایی کشور نوشته بود٬ آمادگی خود را در حمایت از فیلم آفساید (جعفر پناهی) در اسکار ۲۰۰۷ اعلام کرده و درخواست کرده بود مقدمات لازم برای شرکت این فیلم در اسکار فراهم گردد. [فیلم هایی حق شرکت در اسکار را دارند که حداقل یک هفته در کشورشان به نمایش عمومی گذاشته شوند] البته فکر می کنم آقای بارکر از نحوه ی ساخت این فیلم در ایران خبر نداشته وگر نه قید اکران عمومی آن در ایران و شرکت در اسکار را می زد!!
فیلم آفساید داستان تلاش شش دختر برای ورود به استادیوم آزادی (در بازی ایران-بحرین) را نشان می دهد. دخترها بعد از ورود به ورزشگاه (با تغییر چهره) دستگیر می شوند و بازی ایران را از دست می دهند. [از صحنه های زیبای فیلم: التماس دختر به سرباز انتظامی برای دیدن بازی از پشت میله های بازداشتگاه - شادی دخترها از برد ایران در حالی که با ماشین انتظامی به سمت پاسگاه می روند]
بعد از فیلم طلای سرخ٬ به پناهی گفته بودند که اگر فیلم را زیر ممیزی ببرد شاید بعد از یک سال به او اجازه ی فیلم سازی بدهند!! اما به گفته ی خودش نمی توانست فرصت بازی ایران-بحرین را از دست بدهد و مجبور شد کلک بزند. یعنی رفت با یک فیلمنامه قلابی و اسم یک نفر دیگر به عنوان کارگردان مجوز ساخت گرفت و فیلم اش را در حاشیه بازی ساخت٬ بدون اینکه از نتیجه بازی خبر داشته باشد ...
وقتی فیلم ساخته شد دیگر کار از کار گذشته بود و مدیران سینمایی کشور نتوانستند از شرکت آن در جشنواره ها جلوگیری کنند؛ اما اسکار فرق می کند. یک هفته اکران فیلم در ایران؟! بعید می دانم.
لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام٬ مستم
باز می لرزد دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونه ام را،
تیغ
های! نپریشی صفای زلفکم را٬
دست
و آبرویم را نریزی٬ دل
-ای نخورده مست-
لحظه دیدار نزدیک است
شانزدهمین سالگرد درگذشت مهدی اخوان ثالث را تسلیت می گویم؛ روحش شاد ...
بالین (ارلاندو بلوم)٬ آهنگری روستایی در فرانسه پی می برد که فرزند نامشروع شوالیه معروف سر گادفری (لیام نیسن) است. شوالیه ای که برای کسب مقام از فرانسه به اورشلیم (بیت المقدس) رفته. اورشلیم به اندازه ی کافی مهم و باشکوه شده بود که مسلمانان و مسیحیان بر سر تصاحب این محل برای عبادتگاه با هم درگیر شوند. جنگ آغاز می شود و مبارز افسانه ای مسلمانان (سلادین [مطلب قبلی رو بخونید]) برای گرفتن اورشلیم به منطقه می آید. پادشاه جوان این منطقه٬ بالدوین جوان (ادوارد نورتن) است که بخشی از چهره اش با جزام از بین رفته و همیشه نقابی نقره ای به صورت دارد. پدر٬ بالین را شوالیه می نامد و برای کمک به بالدوین جوان می فرستد. بالین عاشق خواهر بالدوین (اوا گرین) می شود. بالدوین در نبرد تن به تن با سالادین کشته می شود و بالین که جای او را گرفته برای جلوگیری از کشتار بیشتر٬ شهر را به سالادین تسلیم می کند.
ریدلی اسکات نشان داد که در ساخت اپیک تاریخی حرفه ای شده و به خوبی از پس فیلم برآمده است. راجر ابرت در جایی از نقد این فیلم گفته: «وقتی هر دو طرف را از خودت عصبانی می کنی٬ به احتمال مسیر را درست انتخاب کرده ای!» فیلم اسکات (که انصافا بهتر از گلادیاتور از آب در آمده) مصداق همین حرف است؛ فیلمی که هر دو طرف (مسلمانان و مسیحیان) از آن ناراضی هستند. فیلم به جنگ های صلیبی -یکی از خون ریزی های عجیب در تاریخ درگیری دو دین- در جهان می پردازد. جنگ هایی که چندین دهه ادامه داشت (و ظاهرا هنوز هم ادامه خواهد داشت ...)
ایران هیچ وقت برای استفاده های مالی از صنعت سینما، برنامه ریزی خاصی نداشته؛ هر وقت فیلمی خوب فروخته، ژانر آن در سینما به صورت اپیدمی پخش شده و دامن کارگردانان هنرمند!! را گرفته. کافی است نگاه کوتاهی به گذشته داشته باشیم:
- دهه هفتاد و فیلم های بی شمار اکشن/جنگی (دوران بازیگرانی مثل جمشید هاشم پور، فرامرز قریبیان، حسین گیل و فیلم های پلاک، پوتین، افعی، یاران، نیش، تجارت، پرواز از اردوگاه، سجاده آتش، ... اسامی شان را فراموش کرده ام!!)
- دهه هشتاد و فیلم های عاشقانه دختر/پسری (ظهور بازیگران جدید و جوان که نان قیافه شان را می خوردند و هنوز هم بر بیلبوردهای سینمایی جا خوش کرده اند)
- در سال های اخیر سینمای خنده (اگر بخواهید لیستی از این فیلم ها تهیه کنید سرتان سوت می کشد: آتش بس، سوغات فرنگ، چند می گیری گریه کنی؟ ازدواج به سبک ایرانی، هوو، زیر درخت هلو، چپ دست، انتخاب، شام عروسی، زن بدلی، قلقلک، اگه می تونی منو بکش! در شهر خبری نیست هست؟! عزیزم من کوک نیستم، معادله، شارلاتان، عروس خوش قدم، شاخه گلی برای عروس، عروس شیشه ای، مهمان مامان، بله برون، اسپاگتی در 8 دقیقه، ...)
- طنز شبانه 90 قسمتی که حالا به سریال ملودرام 90 قسمتی (نرگس) هم کشیده شده !
آتش بس ساخته تهمینه میلانی (که مرز فروش آن به 1 میلیارد بسیار نزدیک شده) یکی از بیماران اپیدمی سینمای خنده در سال های اخیر است. همه میلانی را با شعارهایی که در فیلم هایش می دهد، می شناسند [دو زن: صحبت های نیکی کریمی در خانه مریلا زارعی - نیمه پنهان: سکانس خانه آقای روشنفکر!! - واکنش پنجم: سکانس کافی شاپ - زن زیادی: سکانس بحث در مورد کنوانسیون حقوق زنان در حال سبزی پاک کردن !!! - ...] میلانی که سیر نزولی را رد فیلمهایش پیش گرفته بود [مقایسه کنید دو زن را با زن زیادی] تصمیم گرفت که یک تکانی به خودش بدهد و چه تکانی بهتر از تغییر ژانر به کمدی. میلانی با یکی از فرمول های معروف کیمیاگری در سینمای هالیوود!! (درگیری زن و شوهر جوان در قالب طنز با حضور دو بازیگر معروف [کرایمر علیه کرایمر، آقا و خانم اسمیت، ...]) توانست از جریان معاصر سینمای ایران، بهترین سو ء استفاده را ببرد.
این فیلم جایی برای صحبت باقی نگذاشته؛ نه فیلم نامه ی منسجم، نه بازی های خوب، نه شیوه بصری چشم نواز، این فیلم را به مجموعه ای از نداشته ها تبدیل کرده. تیتر اول (بر اساس کتاب کودک درون) که فیلم را یک اثر روانشناختی معرفی می کند، در انتها به مسخره کردن یک بیمار Biosexual و روانشناسی که باعث خنده ی تماشاچیان می گردد ختم می شود.
بعضی از منتقدان بر این عقیده هستند که با تمام این حرف ها، ساخت چنین آثاری برای گردش چرخ سینمای بدنه ایران لازم است اما باید گفت اگر قرار است این فیلم نماینده ی سینمای بدنه باشد، همان بهتر که در سینما را گل بگیریم. خانم کارگردان! بی زحمت شما همان شعارهایتان را بدهید ...