آتش جام

ادبیات ، اجتماعی ، فلسفی

آتش جام

ادبیات ، اجتماعی ، فلسفی

درهم

۱. بعد از رسیدگی به اقشار کم درآمد و پایه ریزی عدالت ، به حمداله و المنه به حق مسلممون   - که همانا انرژی هسته ای( ۲۰۰ تومن بسته ای) باشد - رسیدیم و الان مشغول برگزاری جشن اقتدار ملی هستیم . اگه یه کم این برخورد با بدحجابی رو هم جدی تر اجرا کنن ، فکر میکنم دیگه ماموریت اسلام تو این سرزمین تموم شده باشه . ...و خدا خیر دهد.

۲. ضمن تبریک به شایان و همسر محترمشون ، خواستم بگم که این ارادهء دوستان منو کشته.

راستی ! میدونین به آخرین حمامی که داماد قبل از عروسی میره ، چی میگن ؟

۳. در راستای اینکه بعضیها جلسات ختم قرآن برگزار میکنن ، پیشنها میکنم که اگه اون جوری که منصور میگه واقعا خدا مرده ، یه ترتیبی بدیم که جلسه ختم خدا رو هم استاد کنیم .

 ۴. ...و خدا خاموش است.

تبریک

 

 

به شایان

                به خاطر ظرافت کلامش

                در روز جشن وصالش

 

روزی که سرو

                      و

                           رود مقدس کنار هم

آزاد می شوند ز حسی به نام من

پیوند می خورند به مجرای سرنوشت

پرواز می کنند چو عنقا به یک بهشت

روزی که آشیانه سبب ساز بودن است

محصول هر ترانه ی 

                            یک دل 

                                       سرودن است

روزی که مست مست و

                                  خراب از شعف شوی

از دخمه جدایی و ماتم به در شوی

روزی که او سفیر نجات تو

                                  هم آیتی ز همه نغمه های تو

آید ز مدح زمین عاری ات کند

                                 سرشار مهر ز غم خالی ات کند

آن روز روز میلاد و زادن است

         روز تولد روح دو باطن است

فرخنده باد سرا و صفایتان

          آکنده باد ز عطرش وفایتان !

 

مرگ

وقتی که دفنش کردند،
منتظر نشست ... و هیچ اتفاقی نیافتاد.
انتظارکشید و پوسید.
بیچاره خبر نداشت:
خدا سالها پیش مرده بود.

خدا تقسیم شد

خدا تقسیم شد.

به تعداد آدمها شد.

پایین آمد،

روبروی هر انسانی ایستاد

و پرسید:

«مرا می شناسی؟»

هر انسانی گفت: «خوب! تو خود من هستی.»

خدا لبخند زد.

بعد همه را از بین برد

و به جای انسانها روی زمین زندگی کرد.

چند سال بعد،

خدا دوباره تقسیم شد!

تخریب سنگ قبر شاملو

 

http://www.chn.ir/News/?id=4362&section=4

http://www.irna.ir/fa/news/view/line-3/8501207502191215.htm

حتی از مرده اش وحشت دارند ؟!

خفته کسی  که به حق پرچم دار شعر معاصر امروز در جهان است ٬

و اوست که طلایه دار شکوه اندیشه ای نو و پوینده و اثر گزار حرکتی جاودان .

کج روی های اندیشه کج خردان « تا کجا ؟ تا چند ؟  آه کو بازوی پولادین و کو سرپنجه ایمان ؟ » *

به کدام قصد و غرض ؟ اگر سنگ نوشته ای بر مزارش نباشد از خاطره ها خواهد رفت ؟

یا گمان برده اند جاودان نخواهد ماند ؟ افسوس ...

زبان قاصر از حماقتی  و زمان مبهوت از فاجعه ای اینچنین !

 

«مرگ را دیده ام من/ در دیداری غمناک /من مرگ را به دست سوده ام /من مرگ را زیسته ام/ با آوازی غمناک ، غمناک/ و به عمری سخت دراز و /سخت فرساینده»... **

* سیاووش کسرایی

** احمد شاملو

یک کمی بعد

امروز هوا خیلی خوب بود. با این افسرهای آمریکایی که توی خونه بغلی ما می شینند رفتیم دربند. آقا حمید هم حالش بهتر شده بود. علیرغم این که هنوز کمی ناراحت کشته شدن دخترش توی جنگ بود ولی با افسرها گرم گرفت.

جوزف که اخیراْ رفته بود سیاتل و تازه برگشته بود تعریف کرد بچه های آنجا را دیده که به جای تفنگ بازی، suicide bomber بازی می کرده اند و کلی خندیدم. علی آقا از این جوزف خیلی خوشش می آید. می خواهد اگر بچه اش پسر بود اسمش را بگذارد جوزف، اگر دختر بود بگذارد ماری.

رفتم یک پاکت سیگار بخرم. دو سه هزار دلار بیشتر پول نداشتم. فقط پنج نخ خریدم. یاد قبل از جنگ افتادم. با این پول می شد دور ایران را گشت و برگشت و هنوز هم پول داشت! اما جوانترها هیچکدام باورشان نمی شود.

Live Internet که صدایش توی دربند پخش می شد اعلام کرد رئیس جمهور بالاخره موافقت مجلس سنا را برای یک وزیر ایرانی گرفته است. اما متوجه تفسیرش نشدم چون حواسم را دو دختر پرت کردند که مینی ژوپ با شورت شیشه ای پوشیده بودند. جوزف همیشه از این نوع لباس پوشیدن دخترهای ایرانی تعجب می کرد. می گفت این لباسها را حتی در Night Club های لاس وگاس هم نمی شود پیدا کرد.

در پایان روز علی آقا دوربین ۱۰ گیگا پیکسلی اش را که توی جیبش گم شده بود پیدا کرد و یک عکس دست جمعی گرفتیم. خیلی خوش گذشت. جای شما خالی.