آتش جام

ادبیات ، اجتماعی ، فلسفی

آتش جام

ادبیات ، اجتماعی ، فلسفی

ماهیگیر و کرم

ماهیگیر به کرم می گوید که می آیی بریم ماهیگیری . 


"برتولت برشت - نمایشنامه کله گردها و کله تیزها"


پانوشت :

1) این را هم ببینید ، یک نگاه به 9 سال اخیری که بر دنیا گذشت . برخی از عکس ها تلخ و تکان دهنده است. (+)

2)آن جور پیوند دادن( لینک سابق ) را هم از "از مرا آفرید آنکه دوستم داشت" آموختیم .


بسوی آینده !

 چه سرنوشتی در انتظار ما است ؟  به سوی کدامین سمت و سو در حرکتیم ؟ 

می توان گفت مسیر حرکت آینده را رفتار صاحبان قدرت است که رقم میزنند . اگر خواهان ماندن در این جایگاه به هر بهایی باشند و همه چیز را فدای این خواستن کنند ؛ جان و مال مردم را (چه مخالفان و چه هوادران) ، امنیت و آزادی ، استقلال و رفاه مملکت و آبروی دین و اسلام و روحانیون ... .

با اعتراض های آرام شروع می شود ، هو کردن ها و شعارهای معتدل و کم کم به سمت مرگ بر ..ها و گره کردن مشت ها سوق می یابد و نهایت کار مردم سیل خروشان خواهند شد که هیچ اشان جلودار نخواهد بود . اسباب و آلات قدرت و وابستگانش را می روبد و به قعر خواهد برد .

آن زمانی است که آن اتفاقی که نباید می افتد چون که تغییر قدرت بی پشتوانه فکری کافی خواهد بود و صاحب جدید تکیه عصای جادویی می کند که با آن تاج حکومت را ستانده است و آن ئچیزی نیست جز زور . زورمندان شاید راه را از آغاز درست و راست در پیش گرفته باشند و افسوس که همیشه این ابزار فریبنده ، راه خود را که ظلم و جور و استبداد خواهد یافت و از سرشت سبز راه جز خشکی و زردی به جای نخواهد گذاشت .

اگرنه قدرتمند امروز به این درک برسد که این تخت و جایگاه و دستگاه برای به جا گذاشته شدن برپا شده است و ارزش آن در برابر جان و روان آدمیان به هیچ نمی ارزد. آنگاه تغییری آرام پیش روی خواهد بود . روزی که من ، روزی که تو ، روزی که همه یاد می گیرند صدای دیگران را بشنوند ، تاب انتقاد و نظر مخالف را داشته باشند ، اگر جوابی دارند عرضه کنند و گرنه آنرا بپذیرند. کنار هم باشند دوست ، همسایه ، همکار ، همشهری ، ایرانی باشند و در راهی که به رفاه و آسایش و آزادی و سربلندی همه قدم بردارند در حالی که هر فردی هم عقیده و مذهب و نظر خود را داشته باشد ، نه پنهان بلکه آشکار و در معرض نظر و ایده دیگران و نه با توهین و تهمت و انگ بی پایه و اساس ، بلکه به دلی گشاده و ذهنی روشن ، نه با تعصب و پافشاری کور.

تاریخ نگارش: 88/10/15

یادداشتی بر یک یقین !

نوشتار پراکنده زیر یادداشتی هایی که در حاشیه متن چاپ شده ی مطلبی با عنوان "توهم آگاهانه ی روشنفکران سبز" در وبلاگ "مرا آفرید آنکه دوستم داشت" نگاشته شده است و پس بر پراکندگی و بی نظمی منطقی آن به دیده تلنگری ذهنی و فردی بنگرید. در صورت امکان با مطالعه متن ذکر شده می توانید مفهومی هم برای این نوشته پیدا کنید:

ادامه مطلب ...

روزگار من ایرانی

سوالی که این روزها ذهن ما ایرانی ها به خود مشغول کرده است و از خود می پرسیم  اش که چرا وضع ما اینگونه است ؟ ما که حداقل از زمان مشروطیت مدام برای آزادی و آنچه لیاقت اش را داریم مبارزه کرده ایم. نهضت مشروطه آنگونه همه می دانیم به استبداد 20 ساله رضاخانی انجامید تا اینکه دست زورمندان جهانی او را برداشتند و مردم ما تنها نظاره کردند. بار بعد بر ضد ستم پسر رضا خان ، مصدق و یارانش جنگیدند ، نه با انقلاب بلکه با سیاست گام به گام مصدق . سرنوشت این بار با تفرقه افکنی و پول بیگانه و مصلحت اندیشی دین ورزانی چون کاشانی (البته نه اینکه مصدق را تبرئه کنم که نه من اینکاره ام و نه تاریخ دان و تاریخ شناس) و عمله ی جیره خور ایرانی کوته بین به ناکامی انجامید . بازهم سالها مبارزه از طرف گروههای مختلف ملی ، مذهبی ، ملی مذهبی ، توده ای ، ... تا اینکه سرانجام به قول مهندس بازرگان رویه ی وحدت در برابر استبداد را در پیش گرفته شد . رهبری انتخاب شد و حمایت اکثریت گروهها و حمایت سنتی مردم عامه سبب شد مرد مستبدی که ظهور ایران را در خودش می دید بالاخره چشمان بسته اش را بگشاید و چه دیر بود آنگاه ، که سیل خروشان مردم او و هرچه را چه به درست و چه به غلط به اسم او گره زده شده بود را از جای برکند و اعماق تاریخ افکند و نظامی سربرآورد که همه امیدوار بودند که این دیگر خود آن است که باید باشد . اما افسوس ! چند ماهی نگذشته که وحدت ملی جای خود به خودبینی و خود بزرگتر بینی داد و موج خروشان ملت ایران مبدل به موجک های خودخواه هر کدام رو به سویی داد، که مارا باز به دام استبدادی دیگر انداخت . از استبداد شخصی تا استبداد دینی . تا دیروز مردم فردی را می دیدند که مقابلشان با شلاق ایستاده بود و زور می گفت . اینک کسی در مقابل نیست ، کسی  یا کسانی  در خفا شلاق ها را به دست بعضی از میان همین مردم سپرده به نام مذهب و دین تا که فرو کوبند بر فرق آنانی که خفقان و تک صدایی را تاب تحمل اشان نیست و غارت کنند هر انچه از آن همه ملت است ، از آن همه ایران است  مسلمان و زرتشتی و کلیمی و بهایی و...  . از آن فارس و کرد و ترک و بلوچ و مازنی و گلیک و عرب و ... است . این است آنچه ما می خواستیم ؟ این بود دسترنج سالها مبارزه و زندان و شهید ؟ این بود آنچه لایق ایرانی بود ؟ دور از هویت و ملیت ، سردرگم بین دین داری و بی دینی ، تردید در مقدسات ، گرفتار انحطاط فرهنگ و اخلاق و اقتصاد . مهجور از دنیای بیرون از مرزها ، نشسته میان خفقان و زور و تزویر ،آنچنان که سکوت هم  تعبیر به گهنکاری می شود و به جرم اندیشیدن بر دستها و پاها زنجیر می زنند و بر دهانها مشت .

آیا این بود آنچه باید می بود؟

شکارچی

درحال خواندن چند کتابی از تاریخ معاصر ایران هستم و مطلبی که در ادامه عنوان می شود نقل از کتاب انقلاب ما در دو حرکت از مهندس مهدی بازرگان (نخست وزریر دولت موقت)  چاپ  1363 می باشد (البته نقل به مضمون): 

شکارچی که مداوم حیوانات جنگل را شکار می کرد ، در یکروز سرد در حالی که از شدت سرما اشک از چشمانش سرازیر بود از زیر درختی که لانه پرنده ای کوچکی بر آن قرار داشت ، می گذشت . جوجه پرنده به شکارچی دل می سوزاند و به مادرش می گوید : چه آدم خوب و دل رحمی ، اشکش سرازیر است . مادرش در جواب می گوید :  به اشک هایش که از شدت سرما است نگاه نکن ، بلکه به خون های که از دستانش می چکد دقت کن .


بعد برو

صبر کن، عشق زمینگیر شود بعد برو

یا دل از دیدن تو سیر شود، بعد برو

ای کبوتر به کجا؟ یک دو نفس صبر نما

آسمان زیر پرت پیر شود، بعد برو

باش، با دست خودت آئینه را پاک بکن

نکند آینه دلگیر شود، بعد برو

یک نفس حسرت لبخند تو را می بارد

خنده کن، عشق نمک گیر شود، بعد برو

تو اگر کوچ کنی، بغض خدا می شکند

صبر کن، گریه به زنجیر شود بعد برو

خواب دیدی شبی از راه، سوارت آمد

باش تا خواب تو تعبیر شود، بعد برو


منبع:تنهاترین مرد