آتش جام

ادبیات ، اجتماعی ، فلسفی

آتش جام

ادبیات ، اجتماعی ، فلسفی

شعر ناگفته !

نه!
کاری به کار عشق ندارم
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هر چیز و هر کسی را
که دوست تر بداری
حتی اگر که یک نخ سیگار
یا زهرمار باشد...
از تو دریغ می کند
پس من با همه وجودم
خودم را زدم به مردن
تا روزگار ، دیگر
کاری به کار من نداشته باشد
 
این شعر تازه را هم
ناگفته می گذارم...
تا روزگار بو نبرد...
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم!  
قیصر امین پور - ازبلاگ سرخوشان همینطوری    

کفر مطلق

این روزها که این همه کم فکر می کنیم

آیا به عشق و عاطفه هم فکر می کنیم؟

احســــاس را  معامله کـــردیم بـــــا غذا

دیگـر فقط ، فقط به شکم فکر می کنیم

مـارا مجال درک قلم نیست ، بی گمـان

بسیارمان  به ترک قلم  فکـر  می کنیم

وقتی همه  برای پس از مرگ  زنده ایم

هستی گذاشته،به عدم فکر می کنیم

شادی کنیم ،  هیــزم خشک جهنمیم

از ترسمان به گریه و غم فکر می کنیم

افکار ما،به زعم شما،کفر مطلق است

گاهی اگر به لحظه و دم فکر می کنیم 

شعر : خلیل جوادی

به یاد 18 سالگی !

منحنی قامتم ، قامت ابروی توست 

خط مجانب بر آن ، سلسه گیسوی اوست 

حد رسیدن به او ، مبهم و بی انتهاست 

بازه تعریف دل ، در حرم کوی دوست 

چون عدد یک تویی من همه صفرها 

آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست 

پرتوی خورشید شد مشتق از آن روی تو 

گرمی جان بخش او جزیی از آن خوی توست 

بی تو وجودم بود یک سری واگرا

ناحیه همگراش ، دایره روی توست

"پرفسور هشترودی" 


 * با تشکر از دوست گرامی محمدرضا امیری عزیز( ملار ) ، به جهت ارسال شعر

سرنوشت غم انگیز !

خیال خام پلنگ من، به سوی ماه جهیدن بود

...و ماه را ز بلندایش به روی خاک، کشیدن بود

پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود

گل شکفته! خداحافظ اگر چه لحظه دیدارت

شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیم ، آری _ موازیان به ناچاری _

که هر دو، باورمان ز آغاز، به یکدگر نرسیدن بود

اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد، اما

بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من

فریب کار دغل پیشه، بهانه اش نشنیدن بود

چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت، ولی به فکر پریدن بود. 

"حسین منزوی" 

 

* چند بیتی از این شعر در برنامه دو قدم مانده به صبح خوانده شد. من که هنوز محو تماشای بیت آخرم.

باور کن !

یادت باشد
من اینجا
کنار همین رویاهای زود گذر
به انتظار آمدن تو
خط های سفید جاده را می شمارم
...
"شراره شهابی"

سلام , خداحافظ

سلام , خداحافظ
چیزی تازه اگر یافتید
بر این دو اضافه کنید
تا بل
باز شود این در گم شده بر دیوار....
"حسین پناهی"