آتش جام

ادبیات ، اجتماعی ، فلسفی

آتش جام

ادبیات ، اجتماعی ، فلسفی

به تو

آفتاب را دوست دارم
به خاطر پیراهنت روی طناب رخت٬
باران را
اگر می بارد بر چتر آبی تو
وچون تو نماز خوانده ای خداپرست شده ام.

(شعر از بیژن نجدی)

جزیره من (۱)

قول می دم یه جزیره بخرم.. یه سیستم حکومتی قشنگ توش ایجاد کنم که همه مردم راحت زندگی کنن. اما به چند شرط:

- به هیچ وجه از رنگهای شاد استفاده نکنند من رنگ سیاه رو دوست دارم و همه باید از رنگهای سیاه یا خاکستری استفاده کنند.
- زن مال خانه است نه مال بیرون، زنها توی خانه بمانند. اگر لازم شد بیایند بیرون هیچ قسمتی از بدنشان نباید معلوم باشد. باز هم تاکید می کنم اگر اصلاً بیرون نیایند بهتر است.
- شادی چیز عبث و بیهوده ای است. فقط احمقها می خنددند. مردم جزیره من همه باید غمگین باشند.
- البته گاهی که من موفقیتی به دست می آورم یا سالروز تولدم است باید شاد شوند اما فقط در این حد که دستهایشان را بیاورند بالای سرشان و به هم بکوبند.
- رقص؟ اصلاً عمراً به هیچ وجه
- دیده ام که برخی از مردم جزیره ام با ارتباط با خارج از جزیره منحرف می شوند و می خواهند شادی کنند، برقصند یا زنها را ببینند. مردم جزیره من نباید با دیگر مردمان ارتباطی داشته باشند. پس تلویزیون، رادیو، اینترنت، مخابرات ممنوع. یکی را می فرستم شبها توی قهوه خانه خبرهایم را برایشان بخواند.
- به هر حال ممکن است برخی منحرف شوند. چرا این افراد انتظار دارند اجازه دهم کتاب و روزنامه بنویسند؟
- من صلاح می بینم با کدام جزیره همسایه دوست باشیم با کدام دشمن. پولهایمان را به کی بدهیم و از هر کسی چه چیزی بخریم. آخر به مردم چه مربوط؟
- دوست دارم همه مثل هم لباس بپوشند.
- دوست دارم همه مثل من فکر کنند. خواسته زیادی است؟
- چرا این مردم انتظار دارند پستهای کلیدی را به دست هر کسی بدهم که آنها می خواهند؟ من به هر کسی که بخواهم پست می دهم. واقعاً که! یعنی بیایم به کسی که با من صد در صد دوست نیست؟
- خوب ممکن است این کسانی که با من صد در صد دوست هستند نتوانند برخی کارها را درست انجام دهند. این که به اسم انتقاد چوب لای چرخ ما بگذارند معنی دارد؟ کسی حرفی نزند که ما برنجیم.

به خدا راست می گویم این اعتقاد قلبی من است. اگر یک جزیره داشته باشم می خواهم اینطوری اداره اش کنم. من فاشیست را دوست دارم.

اقتصاد دیسانتری

«برای آنکه ملتی از پائین ترین سطح بربریت به بالاترین سطح پیشرفت و رونق برسد٬
 تنها مالیات های قابل تحمل ٬ عدالت منصفانه و صلح کافی است » آدام اسمیت (پدر علم اقتصاد)

چند وقت پیش یک پروژه داشتیم که پنج میلیون و هفتصد هزار تومان برای یک ارگان دولتی (اسم نمی برم!) فاکتور شد:

- در زمان پرداخت٬ ۵ درصد مالیات از آن کسر شد (این منهای ۲۵ درصد مالیات بردرآمد سالیانه است)
- در مرحله بعد با توجه به خدماتی بودن قرارداد ۱۵ در صد بیمه از آن کم شد (توی همه کشورها شرکتهای بیمه در کارهای خصوصی سرمایه گذاری می کنند٬ در ایران شرکتهای خصوصی باید سرمایه بیمه را تامین کنند!!)
- هفتصد هزار تومان مدیر بخش به عنوان کارچاق کن!!!!!!! (همان رشوه خودمان) برداشت.
- یک عدد کامپیوتر (چهارصد هزار تومان) به کارمند بخش مالی هدیه داده شد که امور پرداخت را سریعتر انجام دهد.
- مبلغ کل در چندین چک صد و دویست هزار تومانی در طول ۹ ماه پرداخت شد و هنوز هم مقداری از آن در انتظار پرداخت به سر می برد (سود بازار را تومنی چهل تومن حساب فرمایید)

مبلغ حدود دو میلیون تومان دست ما را گرفت که چون سه میلیون به برنامه نویس قول داده بودیم هنوز شرمنده اش هستیم و داریم مابتفاوت را از جیب پرداخت می نماییم!

«برای آنکه ملتی از یک سطح متوسط زندگی به پایین ترین سطح بربریت و کثافت باطنی برسد٬
تنها رشوه ٬ حماقت برنامه ریزان کلان و تنبلی کارکنان کافی است» شایان (قربانی شرایط اقتصاد)

 

سانسورهای نمایشگاه کتاب

تا این لحظه خبردار شدیم که این کتابهای مجوز دار را از غرفه های فروش نمایشگاه کتاب حذف کرده اند. حالا چرا هم خدا عالم است هم ما جماعت ایرانی!

انتشارات طرح نو: حکیم رازی، شوکران اصلاح٬ نقدی برای تمام فصول

نشر روزگار (سی دی): سرد سبز، اوج موج٬ این خانه سیاه است

گام نو: یاد ایام جوانی٬ موقعیت تجار و صاحبان صنایع در دوره پهلوی (هر دو کتاب در دولت جدید مجوز گرفته اند)

انتشارت کویر: غلو

انتشارت نیلوفر: جبه خانه، شازده احتجاب٬ تاویل بوف کور

نشر ثالث: ترانه های پینک فلوید٬ گزیده ترانه های یک گروه خارجی (؟)

نشر نی: خاطرات عباس امیر انتظام٬  کتاب های رامین جهانبگلو

نشر بازتاب نگار: مصطفی شعائیان یگانه متفکر تنها

نشر قطره: کتابهای کریشنا مورتی

 پی نوشت: به خبری که همکنون به دستم رسید و مجبور شدم این پست را ویرایش کنم توجه فرمایید: کلیه کتابهای چاپ شده قبل از سال ۸۲ هم ممنوع شدند. خدا را شکر ملت ما سال ۸۲ انقلاب کردند و ما را از دست این اجانب و آمریکای جنایتخوار نجات دادند و یک عده مردم مومن و خداپرست سرکار آمدند. این روزها گاهی بدجوری دلم برای امام خمینی تنگ می شود....

Apologize en combio todos la gente

بازگشت گودزیلا

فکرش را بکنید یک عده از والیبالیستهای برزیلی برای شرکت در جام جهانی والیبال به ایران بیایند. بعد یک روز مانده به پایان مراسم، به دستور مربی خودشان بریزند توی خیابانهای تهران و شروع کنند فحش دادن به لبنان و فلسطین و چین!!!
خوب از نظر دیپلماتیک این کار به حدی عجیب و غریب است که فکر می کنیم یا برزیل با ما سر جنگ دارد و می خواهد علناً این مساله را اثبات کند یا عقلش را از دست داده و هیچ بویی از اصول دیپلماتیک نبرده است.

چی شد؟ قضیه یه کم آشنا بود؟! البته که بود! من دیروز از جایی رد می شدم و ردپای محوی از شعاری را روی دیوار دیدم که نوشته بود: (حج بدون برائت، حج نیست) و یکدفعه یاد آن روزها افتادم که به دلیل آشنا نبودنمان با اصول دیپلماتیک و شاید هم این تفکر که چون ما انقلاب کرده ایم، همه کشورهای مسلمان انقلابی شده اند، در موسم حج می ریختیم توی خیابانهای عربستان و شروع می کردیم به فحش و شعار علیه آمریکا و انگلیس و اسرائیل. بعد هم یک بار که عربستان گرفت تظاهر کنندگان را قلع و قمع کرد، به گوشه قبایمان برخورد و رفتیم توی قهر!

بعد چه شد؟ هنوز شعار حج بدون برائت را می توان دید و شنید اما دیگر کسی جدی اش نمی گیرد، در ایام حج چند نفری خواص از چادرها می روند بیرون و بر می گردند می گویند برائت کردیم. و همه لبخند تلخی می زنیم و به روی همدیگر نمی آوریم.

یک احساسی به من می گوید شعار (انرژی هسته ای، حق مسلم ماست) هم به این سرنوشت دچار می شود، فقط یک کمی گرانتر برایمان تمام می شود و دیرتر شعارش از دیوارها رنگ می بازد. حالا دیگر همه فهمیده ایم که از نظر دیپلماتیک کارمان چقدر اشتباه بوده و همه حاضریم تا به روی دولتمان نیاوریم و همان لبخند تلخ را بزنیم.

اما شاید دولتمردانمان باور نکنند که ما هم اشتباه دیپلماتیکمان را فهمیده ایم و هنوز توی رودربایسی به شعار انرژی هسته ای ادامه بدهند.

 

پی نوشت: راستی اون آقاهه کی بود که توی روسیه وصیت کرد یک راهی به خلیج فارس باز کنید؟ فکر کنم دارن موفق می شن. یادم باشه توی برگی از آینده، یک ماجرا راجع بهش بنویسم.