آتش جام

ادبیات ، اجتماعی ، فلسفی

آتش جام

ادبیات ، اجتماعی ، فلسفی

زندگی خوابها

* بعضی وقتها فکر می کنم دنیای اطراف ما توسط هاله ای احاطه شده که ما نمی بینیمش ولی همه چیزو به هم مرتبط می کنه. یه چیزی مثل هوا ، ولی فراتر از اون ؛ چیزی که فراتر از دنیای ماده ، دنیای ماوراء رو به هم وصل می کنه.
شاید برات پیش اومده که به یکی فکر می کنی، بعد بهت زنگ بزنه ، یا برعکس ، به یکی زنگ بزنی و بگه : دل به دل راه داره . . .
اخیرا دو تا مورد جالب برای من پیش اومد که برات تعریف می کنم : چند روز پیش ، صبح اول وقت تو اداره بودم که یه دفعه این شعر حافظ اومد توی ذهنم : "درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری چشیده ام که مپرس"
همینطوری که این شعرو تو ذهنم می خوندم ، دیوان حافظ رو روی کامپیوتر اجرا کردم، دکمه فال رو انتخاب کردم و . . . آره دیگه :
"درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری چشیده ام که مپرس
گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس "

* پریروز – جمعه – باز تو اداره بودم ( به هرحال آخر تیرماهه و ما حسابی سرمون شلوغه ) ، یکی از همکارا با آستینهای بالا زده از جلو اتاقم رد شد ، که بره نماز. سلام کرد و گفت : بفرما. منم گفتم : " تو اگر در تپش باغ ، خدا را دیدی ، همت کن و بگو ماهی ها ، حوضشان بی آب است " اومد تو و گفت : به به طبع شعرم که داری . گفتم مال سهرابه ، میخوای کاملشو بخونی ؟ رفتم سایت آوای آزاد ( http://www.avayeazad.com ) ، این شعر سهراب رو براش آوردم . دیدم لینک صوتی هم داره . کلیک کردم و صدای خسرو شکیبایی دراومد که : " رفته بودم لب حوض ، تا ببینم شاید عکس تنهایی خود را در آب . . . " . همکارم گفت : خسرو شکیبائیه. گفتم آره ، روزی روزگاری . – صدای جالبی داره.
شعرو گوش کرد و رفت نماز. نیم ساعت بعد ، یکی از بچه ها اومد و گفت : خسرو شکیبایی مُرد.