آتش جام

ادبیات ، اجتماعی ، فلسفی

آتش جام

ادبیات ، اجتماعی ، فلسفی

شاعر مردم

دنیای ما قصه نبود
پیغوم سر بسته نبود.
 
دنیای ما عیونه
هر کی می خواد بدونه:
 
دنیای ما خار داره
بیابوناش مار داره
هر کی باهاش کار داره
دلش خبردار داره!
 
دنیای ما بزرگه
پر از شغال و گرگه!
 
دنیای ما - هی هی هی !
عقب آتیش - لی لی لی !
آتیش می خوای بالا ترک
تا کف پات ترک ترک ...
 
دنیای ما همینه
بخوای نخواهی اینه!


من چیز زیادی در مورد زنده یاد شاملو نمی دونم.فقط خواستم یادآوری کنم که ۲ مرداد ، هفتمین سالگرد درگذشت ایشونه. امین یا نادر میتونن در این مورد بنویسن.من اشعاش رو پراکنده ، خونده ام. و البته به تازگی مجموعه اشعارش رو گرفتم، و یک مجموعه فایلهای صوتی.

 اینم یه خبر برای طرفداران شاملو

لطفاً از تاریخ درس نگیرید!

مرحوم مغفور لئوناردو داوینچی به کمک یکی از عادتهای خوبش تأثیر بزرگی بر تاریخ شناسی دوران خودش گذاشت. ایشان در طول دوران زندگی، تمام مخارج روزانه را یک به یک و با دقت در دفتری ثبت می کردند. در نتیجه الان تاریخ شناسان می توانند با اطمینان صد در صد بگویند روش زندگی مردم آن دوران و خورد و خوراک و پوشش هایشان چه بوده و مثلاً یک من ماست چقدر کره داشته و چند تومان(!) بوده است.
مرحومان مغفوران پدران خدا بیامرزان ما در دوران هخامنشی هم همین کار را کرده اند و روی گل ثبت کرده اند که به فلانی چقدر حقوق دادیم و فلانی چه کار کرد و فلان زن باردار چه خورد و بعد که این گلها در کاخ ها گذاشته شد، عدو سبب خیر گشت و در آتش سوزی های اسکندری اسناد پخته شدند و ماندند تا به امروز که تاریخ شناسان توانستند بگویند ماست پر چرب هخامنشی چقدر تومان کره می داشته.
بر همین روال این بنده بی مقدار تصمیم گرفتم که از ابتدای زندگی زناشویی تمام مخارج را روزانه بنویسم تا بشود بار مسئولیت زندگی مشترک را بر اساس اعداد و ارقام ریاضی و پیش بینی های آماری و علمی حمل کرد و کتره ای به آب نزد. تازه چه بسا این ارقام به آیندگان رسید و کلی هم آنها کیفور شدند (وسعت نظر را حال می کنید جان من!)

اما! چشمتان روز بد نبیند! دیروز تصمیم گرفتم بر اساس همین ارقام میزان تورم را با مقایسه دو ماه مشابه (مرداد) در امسال و سال گذشته به دست بیاورم. قریب به هفتاد بار محاسبه کردم. به فرمول شک کردم. محتویات سبد خانوار را کم و زیاد کردم ولی نتیجه همان بود که بود!

در نتیجه محاسبات به رقم باور نکردنی تورم 40 درصد رسیدم!!! که البته با تقریب خوبی همان 14 درصد بانک مرکزی خودمان می شود!!

به قول یه آقاهه: نفت نخواستیم. سفره مان را پس بدهید!

پی نوشت: البته فراموش نکنیم که امسال دو بار جهش قیمت داشتیم. یکی مطابق معمول در اول سال، یکی هم بعد از سهمیه بندی بنزین!!!

خدای رحیم !

چه دلپذیراست
اینکه گناهانمان پیدا نیستند
وگرنه مجبور بودیم
هر روز خودمان را پاک بشوییم
شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم
و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان
شکل مان را دگرگون نمی کنند
چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم
خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس ...

فدریکو گارسیا لورکا 

dirty country and beyond

منصور ملاطفت فرمودند احوالی از ما گرفتند، در پاسخ:
اختیار داری، ما خودمون چرخ ارابه اساطیریم در این وزرش بی فرجام هرمس گونه!!!!
آخرین موضوعاتی که بهشون بند کردم خیلی بامزه هستند، اما خیلی وقت می گیرند، اینه که خیلی وبلاگ نمی نویسم:

الف) مسحور مفهوم Business Objectها شدم و Design Patternها در سی شارپ. یه فریم ورک طراحی کردم و در حال توسعه اش هستم. اگه خدا قسمت کنه، کامل که شد، نذر کردم پابرهنه برم کانتربوری! (اینطور که معلومه قرار نیست کامل بشه)
ب) علاقه شدید پیدا کردم به حقوق بین الملل و به خصوص انواع ویزا در انواع کشورها، شاید هم یه دفتر باز کردم برای مشاوره مسافرتی و اقامتی!
ج) کشف کرده ام ظرفیت بالای زبان فرانسه را در ادبیات. تقریباً دیگه داستان نمی نویسم و مجذوبانه مطالعه می کنم. این ظرفیت زبانی را دست کم نگیرید. مثلاً فارسی (شاید به دلیل نداشتن مذکر و مونث و مثنی) خدای دوپهلو حرف زدن و گفتن جملات Context-based است (نمونه حضرت حافظ که از شعرهای او هم می شود تفسیر عرفانی کرد، هم زاهدانه، هم میگسارانه، هم سیاسی، هم عاشقانه، تازه بنا به اعتقاد نویسنده نظربازی در شعر فارسی، هم/ج/ن/س خواهانه!) یا مثلاً ظرفیت زبان کردی را در فحش دادن! (مثلاً دشنام «Teftanoor» در کردی لکی که در هیچ زبانی در کمتر از یک پاراگراف نمی توان ترجمه اش کرد!!!)
د) در شبکه Storage Protocolها نیمه گم شده ای بود که یافتمش!
ه) این حضرت بیهقی هم نثرش دیوانه ام کرده. ما فارسی حرف نمی زنیم که! فاجعه ملی از خودمان صادر می کنیم. استادم، بونصر، روزه بنگشاد و سخت غمناک و اندیشه‏مند بودچنان که به هیچ وقت او را چنان ندیده بودم. مى‏گفت: «چه امید ماند؟»
و) گاهی زوری می زنم ببینم امید مفری هست از این ویل بی پایان باطل اباطیل که قبلاً گل و بلبل بود و روزی روزگاری شب چراغ روزگاران که امروز dirty country می خوانندش و شرم داریم که سرمان را بالا بگیریم و خلافش را ثابت کنیم. با این نفرت بین المللی که در «ایام محنت محمودیه» دچارمان شده دست به تحقیق جالبی زدم. هر از گاهی یک ایمیل رزومه می فرستم به جایی از دنیا برای کار. گاهی خودم را ایرلندی معرفی می کنم گاهی ایرانی (آخر اسم من در زبان ایرلندی هم نام معنا داری است گویا) شرم دارم که بگویم چه وقت به مصاحبه دعوت می شوم، چه وقت اصلاً جوابم را هم نمی دهند.

نیم ساعتی در روز وقت باز دارم. پایه هستم برای موضوع های پیشنهادی دوستان!

سیاست !

 

آخه چقدر این مردم بی حالن ؟

هرچه قدر بزنی توی سرشون ٬ صداشون در نمیاد  !

واقعا که ٬ دیدی قانون جدیدو ... بابا اون زمون اگه بود ... بی غیرت شدن .

این مردم هرچی میاد سرشون حقشونه ... آره بابا همینم از سرشونم زیاده !

...

 

من از مریخ می آیم !