این همه سال شعر خواندم و ترانه نوشتم برای جنگی که بود برای تن های تکیده در لباسهای خاکستری برای آرامش مادرانم در آوار بمب برای هیجان پدرانم در آشوب مرگ . این همه سال شعر خواندم و ترانه نوشتم برای آفتابی که بی نیاز از دلیل بود .
دختر کوچولوی صاحبخانه از آقای ” کی ” پرسید:
اگر کوسه ها آدم بودند با ماهی های کوچولو مهربانتر میشدند؟
آقای کی گفت : البته ! اگر کوسه ها آدم بودند
توی دریا برای ماهیها جعبه های محکمی میساختند
همه جور خوراکی توی آن میگذاشتند
مواظب بودند که همیشه پر آب باشد
هوای بهداشت ماهی های کوچولو را هم داشتند
برای آنکه هیچوقت دل ماهی کوچولو نگیرد
گاهگاه مهمانی های بزرگ بر پا میکردند
چون که گوشت ماهی شاد از ماهی دلگیر لذیذتر است !
برای ماهی ها مدرسه میساختند
وبه آنها یاد میدادند
که چه جوری به طرف دهان کوسه شنا کنند
درس اصلی ماهیها اخلاق بود
به آنها می قبولاندند
که زیبا ترین و باشکوه ترین کار برای یک ماهی این است
که خودش را در نهایت خوشوقتی تقدیم یک کوسه کند
به ماهی کوچولو یاد میدادند که چطور به کوسه ها معتقد باشند
و چه جوری خود را برای یک آینده زیبا مهیا کنند
آینده یی که فقط از راه اطاعت به دست میآیید
اگر کوسه ها ادم بودند
در قلمروشان البته هنر هم وجود داشت
از دندان کوسه تصاویر زیبا و رنگارنگی می کشیدند
ته دریا نمایشنامه به روی صحنه میآوردند که در آن ماهی کوچولو های قهرمان
شاد و شنگول به دهان کوسه ها شیرجه میرفتند
همراه نمایش، آهنگهای محسور کننده یی هم مینواختند که بی اختیار
ماهیهای کوچولو را به طرف دهان کوسه ها میکشاند
در آنجا بی تردید مذهبی هم وجود داشت
که به ماهیها می آموخت
“زندگی واقعی در شکم کوسه ها آغاز میشود”
برتولد برشت
گلوی مرغ سحر را بریده اند و
هنوز
در این شط شفق
آواز سرخ او
جاریست ...
"هوشنگ ابتهاج"
هشتاد نود سالی قبل در تهران و در محله درخونگاه یک جاهل سیاسی بود به نام آق منصور رباطی مداح بود و به خود لقب داده بود حق نظر، در دوره صدارت وثوق الدوله، به جرم بدگوئی و گردن کشی یک چند گرفتار شد و نزدیک بود به سرنوشت دیگر یاغی های زمان مبتلا شود، اما بعد از آن سوراخ دعا را یافت و مداحان را گرد خود آورد، خدمت بزرگان می کرد و برای خودش دستگاهی به هم زده بود. جهال هم از او حساب می بردند به حساب آن که لولهنگش آب بر می داشت، از دستگاه سردار سپه میرآبی برزن درخونگاه را گرفته بود.
زندگیش راه می رفت و زندگی نوچه ها و لات و لوطی هایش تامین می شد. ولی عددی نبود، قد و قواره ای نداشت، پهلوانی نکرده بود، فقط می گفتند به فکر مردم است که آن هم بزودی یادش رفت.
گفتگو با شمس لنگرودی در این روزهای سخت کار سختی بود، استاد از شعرهایی گفت که این روزها پی درپی او را درگیر می کند و گفت که شاعر باید درد را درون خود داشته باشد و اگر درک درد در شاعری باشد سر سبز و زبان سرخ اش این روزها شعر می شود.شعر صید حلال را که شمس لنگرودی برای ندا آقا سلطان که در حوادث هفته گذشته کشته شد سروده است با هم می خوانیم.