آتش جام

ادبیات ، اجتماعی ، فلسفی

آتش جام

ادبیات ، اجتماعی ، فلسفی

مرگ دیگر

مرگ در هر حالتی تلخ است،
اما من
دوست‌تر دارم که چون از ره درآید مرگ،
در شبی آرام، چون شمعی شوم خاموش . . .

لیک مرگِ دیگری هم هست،
دردناک، اما شگرف و سرکش و مغرور،
مرگِ مَردان، مرگ در میدان.
با تپیدن‌های طبل و شیونِ شیپور،
با صفیر تیر و برق تشنۀ شمشیر،
غرقه در خون، پیکری افتاده در زیر سُم اسبان.

وه، چه شیرین است
رنج بردن،
پا فشردن،
در ره یک آرزو، مردانه مُردن!
وندر امید بزرگِ خویش،
با سرودِ زندگی بر لب
جان سپردن
آه، اگر باید
زندگانی را به‌خونِ خویش رنگِ آرزو بخشید،
و به‌خونِ خویش، نقش صورتِ دلخواه زد بر پردۀ امید،
من به‌جان و دل پذیرا می‌شوم این مرگِ خونین را.

"هوشنگ ابتهاج" - از سایت با چراغ ترانه


* ژوزه ساراماگو هم رفت .  بچه دبیرستانی بودم که رمان کوری خواندم ، هنوز هم تصویرسازی که با قلم جادویی ساراماگو رقم خورده بود در ذهنم باقی است . یادش گرامی .


دزد زدگی

با نشاط خاصی از خواب بیدار شدم . انگار اتفاق بزرگی افتاده بود . اتفاقی که به زندگی رنگ تازه ای می زد . با آنکه برای رفتن به محل کارم دیر می شد اما باز با حوصله خاصی صورتم را اصلاح کردم . کفش هایم را برق انداختم و مرتب و اتو کشیده از خانه بیرون زدم . برای اینکه زودتر برسم به تاکسی تلفنی روبرو رفتم و ماشین خواستم . با راننده ها آشنا بودم . قیافه ها درهم بود ، انگار که با کسی جر و بحث کرده بودن . تا ماشین راه افتاد ، بغض راننده ترکید و رگبار ناسزا و دشنام بود که روانه حکومت می کرد و و لابلای خشم افسار گسیخته اش از تقلب می گفت .

چیزی در درونم شکست و از بین رفت . احساس خفگی داشتم و بغض ام گرفته بود . چطور به اداره رسیدم یادم نیست ، فقط خودم انداختم پشت کامپیوتر و شروع کردم به اینترنت گردی. چیزی که برجسته بود فیلتر شدن بسیاری از سایت هایی بود که روزانه می خواندم . خبر بزرگ تقلب در انتخابات و دستکاری گسترده آرای مردم بود . آرایی که با امیدها و آرزوها به صندوق ریخته شده بود . آرایی که بعد از چهار سال تحمل تحقیر و رنج و دروغ به امید تغییر هرچند اندک ، به امید نسیمی به ختکای کمی آزادی ، به امید ذره ای احترام  نوشته شده بود .

از اداره چیز زیادی یادم نیست که چگون بود و چگونه گذشت جز اینکه اکثریت دمق بودند . یا باهم پچ پچ و یا زیر زیر لب غرولند می کردند . خودم را از اداره انداختم بیرون . سرگردان و آشفته بودم . برای رفتن به خانه میلی نداشتم . پیاده آواره خیابان ها شدم . گیج و گنگ و بی هدف دور شهر پرسه می زدم . حال کسی را داشتم که دزد به خانه اش زده بود و اندک مال و منالی را که با خون جگر کسب کرده بود، دزدیدن . 

آنقدر گشتم و گشتم تا بالاخره خسته و درمانده خودم را روبری خانه یافتم . از پله ها بالا رفتم و با همان وضع و حال گوشه ای از اتاق مچاله شدم و خوابیدم .


* یک سال گذشت . اندیشه کنیم که چه شد و چه کردیم و چه باید بکنیم . سالهای سختی به انتظار ایستاده اند .


وطن فروش

یکروز بعد از اینکه چین به تصویب قطعنامه برعلیه ایران در شورای امنیت رأی مثبت داد، دکتر ا ح م د ی ن ژ ا د به کشور چین سفر کرد و در دفتر یادبود سالن چین به عنوان میزبان نمایشگاه اکسپوی شانگهای، چنین نوشت:

"بسم الله الرحمن الرحیم
خوشحالم که در نمایشگاه فرهنگی اکسپو از غرفه چین بازدید کردم . تاریخ ، تمدن ، هنر و ذوق و پیشرفت های چین بخوبی در هم آمیخته و فضای مناسبی را ایجاد کرده است . حضور در این غرفه تقدیم احترام و علاقه قلبی به فرهنگ و تمدن کهن و مردم دوست داشتنی چین است.

بشریت امروز بیش از همیشه نیازمند فرهنگ انسانی و اخلاق والای سرشار از عشق و عدالت و امیداست که در عمق وجدان دوملت ایران و چین و در زوایای فرهنگی این دوکشور کهن موج می زند.
از دست اندرکاران نمایشگاه و همه کسانیکه برای دوستی ، عدالت ، عشق ومحبت تلاش می کنند ؛ سپاسگزارم و از خداوندمنان سعادت و سلامت و عزت همه ملت ها را آرزو می نمایم.
"


قطعاً دولت کمونیست چین تا سالها از شدت این ضربه سنگین به هوش نخواهد آمد.

این روزا

دنیای این روزای من ، دنیای چرخ و فلک-ه  

با گردیدن دور خودم   

                        بازی عمرُ به سر می برم . 


 *چخوف در هاملت مسکوی می گوید : اوه ، یک تکه سیم تلفن پیدا کن و خودت را به اولین تیر تلگراف دار بزن! تنها چاره ای که داری همین است .

فال حافظ

دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند  

پنهان خورید باده که تعزیر می کنند  

ناموس عشق و رونق عشاق می برند 

عیب جوان و سرزنش پیر می کنند 

جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز  

باطل درین خیال که اکسیر می کنند  

گویند رمز عشق مگویید و مشنوید 

مشکل حکایتی است که تقریر می کنند 

ما از برون در شده معزور صد فریب 

تا خود درون پرده چه تدبیر می کنند 

صد ملک دل به نیم نظر میتوان خرید 

خوبان درین معامله تقصیر می کنند 

قومی بجد و جهد نهادند وصل دوست 

قومی دگر حواله به تقدیر می کنند 

فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر  

کاین کارخانه ایست که تغییر می کنند 

می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب 

چون نیک بنگری همه تزویر می کنند .


 * امروز حرکت جالبی کردم . تخم معروف مرغ داشتم درست می کردم ، به جای شکستن توی ماهتابه زیر شیر آب به فرم میوه حسابی تخم مرغ ها را شستم ، آن هم نه یکی بلکه همه را . چند وقت پیش هم چند دفعه پشت میز کارم گوشی تلفن را بر می داشتم و با صفحه کلید شماره می گرفتم. 

* قابل توجه دوستان پانوشت بالایی جز توضیحات حافظ بر شعر مذکور نیست .

بلی ، نیست باد !

بردگان : 

بار سنگین را بی چون و چرا  

از زندگی به مرگ می کشیم 

مدت هاست که دوران ما ،دوران ما نیست  

مدت هاست که هدف راه برایمان ناآشناست. 

پس ندای جدید را ، به مانند ندای قدیم دنبال می کنیم. 

...... 

و بدین گونه از دیوار می گذرند  

چون آن کس را که چیزی پای بند نمی کند 

دیوار هم سد راهش نیست. 

...... 

می پرسی آن بالا باد می وزد؟ شاید. 

در باغ ها امکان دارد. 

در کوچه های خفقان گرفته  

از وزش باد خبری نیست . 

 * برگزیده شده از نمایشنامه استنطاق لوکولوس نوشته برتولت برشت