رسم غریبی است در میان بلاگ نویس ها ، که اون هایی که در زمان مجردی شروع به نوشتن می کنند ، پس از تأهل متوقف می شوند.
من تجربه نکردم ، اما شاید ...
* البته بر من حرجی نیست چون در زمان مجردی آنگونه که گفتیم در دام افتاده شدیم .
* شعر زیر تغییر یافته شعری از وبلاگ تا نبض خیس صبح می باشد ... البته تنها چیزی که تغییر کرده مخطب قرار دادن خود به جای دوم شخص می باشد .. (خیلی ابتکار به خرج دادم ! نه !!) برای من اینجوری گیرایی بیشتری داشت .
خود را
به پسین های تاریک نمور
رانده ام
اینجا نشسته ام
تا قدری خو کنم
به صدای چک چک آب
شاید لایق
تماشای باران شوم.
اینبار در خواب می آیم
آنقدر راه می روم
راه می روم
راه می روم
تا به آخرین پس کوچه ی دنیا برسم.
شاید در انتهای جهان
دری باشد
که تو
پشت آن
در انتظار من
به خواب رفته ای...
از وبلاگ : تا نبض خیس صبح
همین چند روز پیش، «یولیا واسیلیاِونا » پرستار بچههایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم .
به او گفتم: بنشینید«یولیا واسیلیاِونا»! میدانم که دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان نمیآورید. ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سیروبل به شما بدهم این طور نیست؟
- چهل روبل .
- نه من یادداشت کردهام، من همیشه به پرستار بچههایم سی روبل میدهم. حالا به من توجه کنید. شما دو ماه برای من کار کردید ..