به سمت عشق رفتی از غم نان سر درآوردی
زدی دل را به دریا از بیابان سر درآوردی
تو مثل هیچکس بودی که مثل تو فراوان است
سری بودی که روزی از گریبان سر درآوردی
در این پسکوچههای پرسه ماندی تا مگر شاید
دری بر تخته خورد و از خیابان سر درآوردی
و میشد جنگلی انبوه باشی از خودت اما
قناعت کردی و از خاک گلدان سر درآوردی
توکّل شرط کامل نیست این را مولوی گفتهست
بخوان آن را دوباره شاید از آن سر درآوردی
«مسیحای من ای ترسای پیر پیرهنچرکین»
چه پیش آمد که از شعر «زمستان» سر درآوردی
ما قصد داریم فضای مجازی ایجاد کنیم که در آن همچنان چون گذشته در کنار هم نظرات و احساسات خود را منعکس کنیم و یاد شبهایی و روزهایی که در خوابگاه یا خانه های دانشجویی جمع می شدیم و بحث و گفتگو می کردیم را زنده کنیم .
احتمالا ما فعلا چهار نفر خواهیم بود که هر کدام در یک شهر هستیم.