آتش جام

ادبیات ، اجتماعی ، فلسفی

آتش جام

ادبیات ، اجتماعی ، فلسفی

پایان شب سیاه ...

آدم دروغ گویی گفته که : « ایران جامعه‌ای آزاد است و هرکس حق اظهار‌نظر دارد، بنابراین جامعه‌ای چند صدایی است، برخلاف جامعه آمریکا که به تک‌صدایی عادت کرده است.»  

از جهت تدوین و رمز گشایی این جملات نغز سخنی چند عنوان می شود  : منظور از جامعه چند صدایی این است که قشرهای مختلف جامعه بتوانند نظرات و مطالبات خود آزادانه و بدون هیچ گونه عواقب نا به هنجاری بیان کنند ... و باید گفت که با این تعریف جامعه ما هم چند صدایی چون که :

چون «آقا» یی هست که به جای مسئولان تصمیم میگیرد ..

چون «آقا» یی هست که به جای نمایندگان مردم قانون تصویب می کند ..

چون «آقا» یی هست که به جای دانشجویان سخنرانی انتقادی انجام میدهد  ..

چون «آقا» یی هست که به جای کارگران خواسته های اشان را بیان میکند ..

چون «آقا» یی هست که به جای کارمندان همت مضاعف به خرج می دهد ..

چون «آقا» یی هست که به جای نخبگان طرح و ایده ارائه می کند  ..

چون «آقا» یی هست که به جای هنرمندان هنرنمایی می کند  ..

چون «آقا» یی هست که به جای ورزشکاران بازی جوانمردانه انجام می دهد ..

چون «آقا» یی هست که به جای مردم بار گرانی و فقر و زور را بر دوش می کشد ..


همان آدم  بالایی بازهم گفته اند : «ما در دولت حتی علاقه‌مند نیستیم که یک نفر مجازات و حتی تنبیه شود، ولی در آمریکا افراد به راحتی با سم و وسایل الکترویکی مجازات و کشته می‌شوند.»

بازهم باید گفت :

ندا و سهراب و بسی بسیار دیگر ، همه در آمریکا بود .

کهریزک و شکنجه و قتل  همه باهم در آمریکا بود .

ماشین نیروی انتظامی و جسد له شده ، در آمریکا بود .

پل و سقوط آزاد از بلندی ، ارتفاعاتی در آمریکا بود .

گلوهای فشرده شده از بعض ما بازهم ، در آمریکا بود .


Weeping Meadow


یکشنبه:

نه پدرخوانده را نگاه کردم و نه دشت گریان را؛ حتی به سرم نزد A short story about love را ببینم. حدود یک ساعتی شد که به کامپیوترم خیره بودم بدون آنکه کاری کرده باشم. کامپیوتر را خاموش کردم و خوابیدم.


دوشنبه:

هنوز زنده ام.


سه شنبه:

...

دریغ این سر و تاج و این داد و تخت 


دریغ این بزرگی و این فر و بخت 


کزین پس شکست آید از تازیان 


ستاره نگردد مگر بر زیان 

فردوسی

کتاب

داداش! آبجی! برادر! خواهر! آقا! خانم!


این قضیه دیگه داره حیثیتی می شه:


توی این زبان درندشت فارسی، هیچ ضرب المثلی که توش «کتاب» باشه هست؟ نیست؟



من به راحتی می توانم ضرب المثلهایی با غذا، آشپز، دیگ، دزد، پادشاه، آب، آتش، آفتابه، شاخ گربه، شیر مرغ، درخت خربزه، لولو، لالایی، خواب، سیلی، بند کیف، سکه، قاضی، چاقو، خدا، لحاف، پالان، لنگه کفش، سوراخ موش، ریسمان سیاه و سفید، کوفت و زهرمار به خاطر بیاورم... ولی با کتاب؟؟؟؟؟؟؟


کتاب به درک، «دفتر» چطور؟ «قلم»؟

خنده ات

نان را از من بگیر اگر می‌خواهی 

هوا را از من بگیر، اما 

خنده‌ات را نه. 

  

گل سرخ را از من بگیر 

سوسنی را که می‌کاری، 

آبی را که به ناگاه 

در شادی تو سرریز می‌کند، 

موجی ناگهانی از نقره را 

که در تو می‌زاید. 

  

از پس نبردی سخت باز می‌گردم 

با چشمانی خسته 

که دنیا را دیده است 

بی‌هیچ دگرگونی، 

اما خنده‌ات که رها می‌شود 

و پروازکنان در آسمان مرا می‌جوید 

تمامی درهای زندگی را 

به رویم می‌گشاید. 

  

عشق من، خنده تو 

در تاریک‌ترین لحظه‌ها می‌شکفد 

و اگر دیدی، به ناگاه 

خون من بر سنگفرش خیابان جاری‌ست، 

بخند، زیرا خنده تو 

برای دستان من 

شمشیری است آخته. 

  

خنده تو، در پاییز 

در کناره دریا 

موج کف آلوده‌اش را 

باید برفرازد، 

و در بهاران، عشق من، 

خنده‌ات را می‌خواهم 

چون گلی که در انتظارش بودم، 

گل آبی، گل سرخ 

کشورم مرا می‌خواند. 

بخند بر شب 

بر روز، بر ماه، 

بخند بر پیچاپیچ 

خیابان‌های جزیره، بر این پسربچه کمرو 

که دوستت دارد، 

اما آنگاه که چشم می‌گشایم و می‌بندم، 

آنگاه که پاهایم می‌روند و باز می‌گردند، 

نان را، هوا را، 

روشنی را، بهار را، 

از من بگیر 

اما خنده‌ات را هرگز 

تا چشم از دنیا نبندم. 

  

شعر از   پابلو نرودا